Friday, November 30, 2007

استرداد مسئولين پ ک ک و شکاف در صفوف ناسيوناليسم و قوم پرستي کرد!

مهرنوش موسوي

در آغاز حمله ارتش ترکيه به نيروهاي پ ک ک و حتي ورود آنها به کردستان عراق ناسيوناليستها دو عکس العمل هم زمان با هم را آگاهانه به پيش بردند. استراتژي بند و بست در بالا و عوامفريبي قوم پرستانه در پايين. اين استراتژي بدين نحوء بروز يافت که:
1. اولين برخوردي که توسط مسئولين و حاکمان کردستان عراق و جريانات نزديک به آنها در باند زحمتکشان، حزب دمکرات و ديگران فرموله شد اين بود که پ ک ک دارد حق حاکميت "کردها" در عراق را با نگه داشتن خودش در بلنديهاي قنديل به خطر مي اندازد. خطاب اين سياست، توده مردم در کردستان عراق و يا ايران نبودند. مخاطب اين سياست دولت آمريکا، ترکيه، ايران و شبکه حاکمان مفتخور کردستان عراق بود. صلاح مهتدي رسما از اين سخن گفت که آنچه در ماجراي حمله ارتش ترکيه ارجح است، منافع "اقليم کردستان عراق" است. اينها گرچه منتظر نشستند ببينند دقيقا آمريکا چه خواهد کرد، ولي برايشان روشن بود که آمريکا ميخواهد رسما پ ک ک را وسط زمين و هوا ول کند. آمريکا منافعش را در هم پيماني با دولت ترکيه به سرويس گرفتن از پ ک ک ترجيح داده است. لذا صداي زمين خوردن پ ک ک را جلال طالباني و مسعود بارزاني شنيدند و به همين خاطر ابتداء با ملاحظه و به تدريج صراحتا از اين دم زدند که حضور نيروهاي پ ک ک در بلنديهاي قنديل به ضرر آنهاست. وقتي برايشان مسجل شد که پ ک ک افتاده است، همانند سياست لاشخورانه هميشگيشان، آمدند تا سهمي ببرند. طبق اخبار رسمي منتشر شده، مقامات اتحاديه ميهني و حزب دمکرات کردستان عراق اعلام کرده اند که بزودي مسئولين پ ک ک را که به اسارت گرفته اند، تحويل دولت ترکيه خواهند داد. شايع است که پاره ايي از افراد پ ک ک براي انتقامجويي از اين سياست، اقدام به ترور مسعود بارزاني کرده اند. اتحاديه ميهني و حزب دمکرات کردستان عراق اين شايعه را تکذيب کرده اند. خود اين واقعه نشان داد که بند و بست کردن جزو انتگره کليه جرياناتي است که اين جنبش ناسيوناليستي و قوم پرستي را شکل داده اند.. اينها حاضرند با هر کسي بسازند. فرق نميکند. دولت ايران باشد، دولت ترکيه باشد، دولت آمريکا باشد، پ ک ک باشد، راست جنبش ناسيوناليستي در ايران باشد، چپ باشد. فرقي ندارد. معامله کردن راه امرار معاش اينها و پيشبرد سياستهايشان در اين منطقه است. چرا که افق سياسي و اجتماعي باثباتي ندارند. تحرک سياسي طبقات اجتماعي وجود آنها را ضرور نکرده است. اعلام رسمي استرداد مسئولين پ ک ک صرفنظر از عدم نزديکي مردم به اين حزب در ميان آنها نفرت و انزجار ايجاد ميکند. هم در کردستان عراق، هم در کردستان ترکيه، هم در کردستان ايران باعث ايجاد نفرت و انزجار عميق از فرعونهاي حاکم و معامله گر در کردستان عراق و هم پيمانانشان ميشود.

2. دومين برخورد، عوامفريبي قوم پرستانه و مذبذب اينها رو به مردم بود. اينها رو به مردم تلاش کردن جو احساسات ناسيوناليستي را براي "همبستگي ملت کرد" به نفع پ ک ک دامن بزنند. ارتش ترکيه را جنايتکار خطاب کردند. يک شبه همه "کردها" در چهار پارچه با هم "هم سرنوشت" شدند. يک شبه سرنوشت جلال طالباني و مسعود بارزاني، عبدالله مهتدي و مصطفي هجري با سرنوشت کارگر شاهو، کارگر نفت کرکوک، کارگران سقز و بانه و موصل و مريوان و... همه و همه در يک سبد ريخته و به اسم "مظلوميت ملت کرد" در بازار فروخته شد. اينطور وانمود کردند که "ملت کرد" هميشه مورد ستم و بند و بست بالاييها و دول و ارتش هاي شوينيست است. ( نگفتند که خودشان هم جزو صورت مسئله مردم هستند!). اين تبليغات بويژه براي اتحاديه ميهني و حزب دمکرات کردستان عراق حائز اهميت بود. چرا که روند جديد جامعه عراق گسست و حتي رودررويي طبقه کارگر در کردستان عراق را با حاکميت اينها و درک مفهوم واقعي "حاکميت ناسيوناليسم کرد" نشان داده است. واقعيت اين است که در کردستان عراق مردم با گوشت و پوست خود تجربه کردند که معني زندگي تحت حاکميت ناسيوناليستها کدام است. اتحاديه ميهني و حزب دمکرات کردستان عراق از مجراي ايجاد سمپاتي و هم سرنوشتي قومي در واقع دنبال ايجاد حياط خلوتي براي آبروي باخته شان بوده، اين مسئله ايي است که در آن عبدالله مهتدي، هجري و ... هم شريکند. آخر نميشود که باند زحمتکشان، حزب دمکرات و... مدام براي پيشبرد سياستهاي ارتجاع قومي خود دم از "تقدس ملت کرد" بزنند و به جرياني که درست نسخه برابر اصل خود اينها درست شده است، هدفش، سياستهايش، تاکتيکهايش، روش مبارزه اش، کارگر ستيزي اش، زن ستيزي اش، کمونيست ستيزي اش، ارتجاعي، قومي و ناسيوناليستي در جنبش کردستان هست پشت بشود، دستگير و مسترد بشوند و به سادگي آن را بتوان در نزد مردم توجيه کرد. در دالانهاي تعويض دلار با خون کارگر گرسنه اربيل و سليمانيه ميشود که طالباني و بارزاني و حاج آقا بختيار و... با امثال صلاح مهتديها و با پادويي عبدالله مهتدي و هجري و... با هم در اين باره گپ بزنند اما در دنياي واقع اينها مدام سعي کرده اند روي ستم ملي همين دولتهاي شوينيست منطقه سرمايه گذاري کرده به اسم مقابله با آن، فداراليسم، قوم پرستي و ارتجاع ناسيوناليستي را دامن زده، آن را دستمايه به قدرت رسيدن خود بکنند. وجود ستم ملي براي اينها يک مائده آسماني است. براي همين هم ميخواهند با "فدراليسم" نهادينه اش بکنند. تصورش را بکنيد اگر ستم ملي و بهانه کردن به "قوم" نبود کي ميتوانستند در شمال عراق کاخهاي فرعوني بسازند، جايي که به طبقه کارگر کردستان يک دور جديدي از استثمار و بازتوليد سرمايه ها را با يک فقر بيسابقه درست وسط سناريوي سياه در عراق تحميل کرده اند. کجا ميتوانستند از قبل آوارگي مردم به قدرت برسند؟ اينها وجود مبارزه مشروع مردم عليه شوينيسم و ستم ملي را دستمايه بالا رفتن خود از نردبانهاي ترقي در کردستان عراق کرده اند، آرزويي که هجري و مهتدي وغيره خوابش را فعلا مي بينند. اينها کاري کرده اند که در شهر سليمانيه در يک طرف خيابان دلالان فروش اطلاعات و جاسوسي به اسم "ملت کرد" ايستاده اند، طرف ديگر آن کارگران گرسنه کردستان عراق که کردستان ايران را هم به خود به خاطر فقر و فلاکت ملحق کرده است. اينها براي توجيه حاکميت کثيف خود به ستم ملي و دست آويز قرار دادن آن محتاجند. هم از اين جهت در اين دوره نيز با وجوديکه خودشان پشت درهاي بسته زد و بند ميکردند که نيروهاي پ ک ک و شريک دزدي و غافله شان را با کمک ارتش ترکيه از سويي و نيروهاي ايران از سوي ديگر بفروشند و با آنها معامله بکنند، از سوي ديگر با رياکاري تمام در رسانه هاي کرايه ايشان دم از ستم بر "ملت کرد" در ترکيه و ناچاري پ ک ک ميزدند. اين سياست به نفس تناقضي که دارد در نزد توده هاي مردم با نفرت و انزجار بيشتر مواجه ميشود. در خود صفوف ناسيوناليسم کرد هم در عراق و هم در ايران شکاف و بحران را عميقتر ميکند.
امروز نميتوانند جلو روئيت کردن اين تناقض را جلو چشم مردم بگيرند. نميشود آن را لاپوشاني کرد. خود اين تناقض جدا کردن توده مردم در کردستان عراق را از بختک ناسيوناليسم آسانتر ميکند. شکاف منفعت و سياست طبقه کارگر و تقابل آن را با اين احزاب ارتجاعي و حکومت ساخته و پرداخته شان را تعميق يافته تر و آسانتر ميکند. براي طبقه کارگر در کردستان ايران ديگر امروز مثل خورشيد حقيقتي غير قابل انکار است که مدينه حکومت فدراليستي امثال طالباني و بارزاني بجز يک حکومت عشيره ايي، قومي و بچاپ بچاپ و فاسد و معامله گر چيز ديگري نيست. کساني که 2 سال پيش در اربيل و سليمانيه با پول و حمايت خود اين مرتجعين سمپوزيوم براي "حقوق زن در کردستان ايران" ميگرفتند، آبرويشان پاک رفته است. درست در زماني که مسئولين پ ک ک را خود اينها ميگيرند، کت بسته تحويل ارتش ترکيه خواهند داد، جلال طالباني خودش را براي آزادي تروريستهاي ايراني در عراق به در و ديوار زد. درست در زماني که تصميم گرفتند پ ک ک را از قنديل بيرون کنند، به اسارت بگيرند و رويشان معامله بکنند، بعوض براي تروريستهاي اسلامي ايران سفارتخانه باز کردند! اين دو با هم کاملا در ارتباط است. با حمايت مستقيم جلال طالباني، بارزاني و احزاب مرتجعشان و در همراهي با دولت جنايتکار ايران بنا به طرحي که منوچهر متکي در نشست ترکيه ارائه داد، کنار دست سازمان زحمتکشان، حزب دمکرات، حزب کمونيست کارگري عراق، رهبري ويلان و سرگردان حزب حکمتيست، حزب کمونيست ايران، لانه جاسوسي تروريسم اسلامي گشوده شد. جالب است که اينها خودشان عليه باز کردن سفارت رژيم "اطلاعيه" ميدهند. به کي؟ مگر امروز فهميده اند که دست طالباني و بارزاني در دست سپاه پاسداران و قدس و آقازاده هاي آنها در کردستان عراق است؟ اينها خودشان ميدانند. براي همين هم حتي جرئت نمي کنند که اعتراض کنند! مستقيم اعتراض کنند. شير آب را به رويشان ميبندد. براي همين به جاي محکوميت صريح جلال طالباني، بارزاني، اتحاديه ميهني و حزب دمکرات کردستان عراق در همدستي آشکارشان با رژيم ايران به اين اکتفاء ميکنند که با زبان سنتي قوم و قبيله ايي با غمزه و کنايه بگويند "مسئوليت آن پاي احزاب اينجاست!" اين سياست هم در درون خود صفوف اتحاديه ميهني و ناسيوناليسم کرد شکاف ايجاد ميکند و هم احزاب منتظر نشسته دره زرگويز و حاشيه سليمانيه را با بحران و شکاف ميان رهبري و بدنه تشکيلاتشان مواجه ميکند. ناسيوناليسم کرد بايد جوابي پيدا کند که چگونه هم با دول و ارتشهاي شوينيست، ضد کارگر و ضد مردم ميسازد و هم به تن سياستهاي خود لباس "همه با هم" و مبارزه براي حقوق "ملت کرد" کرده است؟ چگونه ميشود با رژيم اسلامي ساخت و برايش لانه جاسوسي باز کرد و هم با راه و جا دادن به احزاب "اپوزيسيون" مدعي حمايت از "خلق کرد" بود؟ يا اين اپوزيسيون بودن غلط است، يا آن حمايت و يا هردو!!
اين شکاف در افق ناسيوناليستي، در تصوير و کاراکتر اين احزاب آنها را با درگيري و بحران بيشتر مواجه خواهد کرد. خود اين تناقض هم باعث ضعيفتر شدن آنها و هم لذا مجرايي براي عروج طبقه کارگر و آلترناتيو کمونيستي و کارگري در اين منطقه خواهد بود. آلترناتيوي که از رهبران سازشکار، بند و بستي و مرتجع عبور خواهد. کرد. مدتهاست که طبقه کارگر بويژه در کردستان عراق در تب عروج يک جريان راديکال، رهبري کاريسماتيک انقلابي و راديکال که باجي به اين وضعيت نمي دهد ميسوزد. متاسفانه به رسم سنتي اين جريانات قومي، ماتريال انساني کمونيسم کارگري که ميتوانست پاسخي به اين خواست تاريخي طبقه کارگر باشد خود در معامله و بند و بست با طالباني، بارزاني و ملا بختيار فروخته شد. سر بلند کردن مجدد کمونيسم کارگري در عراق فقط و تنها با نقد صريح اين پروژه و رودررويي آشکار با احزاب ارتجاعي کنوني مقدر است. سهم باندهاي قومي و احزاب ارتجاع ناسيوناليستي در ايران از هم اکنون ايزولاسيون بوده است. اينها در چمبره خود شکاف صفوفشان به تحليل خواهند رفت و فرو خواهند پاشيد. امروز فقط دلار آمريکايي و رفت و آمدهايشان آنها را سر پا نگه داشته است، نه اينکه ضروريات مبارزه اجتماعي طبقات در جامعه وجود آنها را موجه کرده باشد.

تئوري جنگ و جايگاه جنبشهاي انقلابي در مقابله با جنگ

بررسي سياست و جايگاه اپوزيسيون رژيم اسلامي در قبال جنگ احتمالي ايران و آمريکا
بخش دوم و پایانی
محمد آسنگران

جايگاه جبهه سوم
در قسمت اول اين نوشته به دلايل و دورنماي جدال ميليتاريسم آمريکا و جمهوري اسلامي به عنوان نمايندگان دو قطب تروريسم اسلام سياسي و تروريسم دولتي پرداختم. در اين قسمت به جايگاه جبهه سوم، اهميت آن و نقش جريانات سياسي و موضعگيريهاي آنها خواهم پرداخت.
از ابتداي تبليغات جنگي دولت آمريکا و جمهوري اسلامي، مخالفين جنگ در طيفهاي مختلف با سياستهاي متفاوتي اما پراکنده و کم تاثير فعاليتشان را آغاز کردند. ما در اوايل سال ۲۰۰۶ براي سمت و سو دادن به مخالفين هر دو قطب جنگ و تعرضي سياسي به مدافعين اين يا آن قطب تروريستي، طي يک اطلاعيه و بيانيه اهداف و سياستهاي جبهه سوم، جبهه مردم آزاديخواه دنيا و جبهه جنبشهاي انقلابي و اجتماعي در ايران را عليه دو قطب تروريستي و جنگ طلب اعلام کرديم و صدها شخصيت و جريان بيانيه مذکور را امضا کردند. اما با فروکش کردن فضاي جنگي جبهه ضد جنگ در جهان کم تحرک شد، در هر حال تلاش و توجه اساسي ما به مردم ايران براي مقابله با رژيم اسلامي و تقويت جنبش سرنگوني در ايران بود. زيرا يک جبهه قوي و موثر در مقابل جنگ تقويت همين جنبش در ايران عليه جمهوري اسلامي بود و هست. بخشي از جبهه سوم که موثرترين بخش آن هم هست در ايران با اتکا به مطالبات خود در مقابل رژيم اسلامي جلو آمد. با پيشرفت و راديکال تر شدن جنبشهاي اجتماعي بيش از هميشه طرفداران دو قطب اسلام سياسي و ميليتاريسم آمريکا تحت فشار قرار گرفتند و منزوي شدند.

بنا بر اين با نگاهي به مواضع جريانات سياسي تحولات قابل توجهي را ميبينيم. طيف ناسيوناليستهاي پرو غرب که بعد از اشغال عراق ميگفتند نوبت ايران است به شکل وسيعي به حاشيه رانده شدند. فضاي فرهنگي مردم عاصي از رژيم اسلامي که بخشأ اميد به حمله آمريکا عليه جمهوري اسلامي بسته بودند کاملأ تغيير کرد و اکنون کمتر کسي درايران پيدا ميشود که توهمي به پيامدهاي مخرب جنگ داشته باشد و يا از فرط نا اميدي اميد به حمله آمريکا دوخته باشد. اين تغييرات سياسي و فرهنگي در جامعه بسيار عميق و با نقد راديکال طرفين جدال پيش رفته است. اين تحول بسيار مهم دو دليل داشت اول اينکه مردم پيامدهاي جنگ آمريکا را در عراق ديدند و دوم اينکه مردم اعتماد و اتکا به قدرت مبارزات خود وجنبشهاي انقلابي پيدا کردند. اميد به پيروزي در مقابل جمهوري اسلامي در ميان مردم احيا گرديد.

اکنون مردم بيش از هميشه به قدرت خود اميدوار هستند که بتوانند با گسترش مبارزاتشان از شر اين رژيم خلاص شوند و در عين حال مانع بروز جنگ شوند. اين مهمترين فاکتوري است که به نسبت سالهاي قبل و حتي به نسبت يک سال قبل هم به طور برجسته اي قابل مشاهده است. اگر مردم مستاصل بودند طبعأ اميد به يک نيروي ديگر براي سرنگوني رژيم اسلامي بيشتر رواج ميافت و اين زمينه اي براي رشد جريانات مخرب و راست درجامعه ميشد. همچنانکه در عراق و افغانستان با مردمي نا اميد به قدرت خود و مستاصل روبرو بوديم. جنگ طلبان با اتکا به عدم حضور احزاب راديکال و سوسياليستي و نبودن مردم در صحنه سياست، توانستند جامعه را به ميدان تاخت و تاز گروهاي اسلامي و ناسيوناليستي تبديل کنند. خوشبختانه در ايران چنين نيست و همين فاکتور با هدف سرنگوني رژيم اسلامي و مقابله با سياستهاي ميليتاريستي آمريکا و متحدينش، مانع جدي در مقابل نيروهاي ضد جامعه و مانع اصلي بروز جنگ بوده است.

فاکتور مردم و جايگاه جنبشهاي انقلابي مردم در ايران مهمترين مولفه اي است که جريانات راست ميخواهند آنرا به شکست بکشانند و جريانات غير انقلابي نميتوانند دلخوشي از آن داشته باشند. به همين دليل آنرا نميبينند و يا نميخواهند ببينند. حزب کمونيست کارگري با اعلام جبهه سوم فضاي سياسي و نقدي راديکال را در ابعادي وسيع در خارج و داخل ايران به فرهنگ سياسي بخش قابل توجهي از مردم تبديل کرد. در عين حال جريانات سياسي متمايل به اين دو قطب و يا مايوس و بي افق را تحت فشار قرار داد. تحولاتي که اکنون در مواضع سياسي جريانات اپوزيسيون ميبينم شاهد اين مدعا است.

کم نبودند جرياناتي که قبلأ فقط با يک طرف جنگ مخالفت ميکردند. کم نبودند جرياناتي که در مقابل يک قطب و امتياز به قطب ديگر سياستشان را توجيه ميکردند. کم نبودند جرياناتي که حسن نصرلله را چگواراي لبنان فرض ميکردند. و کم نبودند جرياناتي که دولت آمريکا و حکام نژادپرست اسرائيل را حامل و حامي دمکراسي ميپنداشتند. کم نبودند کساني که بوش را مخالف تروريسم اسلامي معرفي ميکردند. اما بحث و نقد ما که با اعلام جبهه سوم به شکل وسيعي به گوش جامعه رسيد فضاي ديگري ايجاد کرد. تعدادي که تا ديروز فقط عليه يکي از دو قطب اين جدال بودند ناچار شدند يواشکي سياست قبلي را تغيير دهند و خود را در مقابل هر دو قطب نشان دهند. جريانات قومپرست تحت فشار و افشاگري ما قرار گرفتند و تا حدود زيادي سر درلاک خود بردند و منتظر جنجالهاي بعدي شدند.

اوايل سال ۲۰۰۶ هنگاميکه بيانيه جبهه سوم را به اطلاع عموم رسانديم کساني حتي از ميان چپ در حال تعريف و تمجيد و نقش "نجات" دهنده حزب الله لبنان بودند. اما اکنون راست ترين جريانات پرو آمريکايي هم جرئت نميکنند بگويند طرفدار جنگ و حمله آمريکا به ايران هستند. حتي رضا پهلوي و سازمانهاي قومپرست هم اگر چه تمامأ چشم اميد به آمريکا دارند اما هر کدام به دليلي در ظاهر هم شده در مخالفت با جنگ حرف ميزنند. جريانات "چپ" طرفدار اسلام ميليتانت و کساني که مرعوب حزب الله لبنان شده بودند و از حقوق مساوي رژيم اسلامي براي داشتن بمب اتم حرف ميزدند و همه کساني که فکر ميکردند جمهوري اسلامي "ناچار است از خود دفاع کند و آمريکا را بايد محکوم کرد"، اکنون همگي پذيرفته اند که اين جنگ دو طرف دارد و مخالف دو طرف جنگ شده اند.!؟ ما اين پيشروي را نشانه درستي سياست خود و قدرت استدلال و نقش بالنده جنبش سوسياليستي و هژموني سياستي راديکال و انساني ميدانيم که از ابتدا مدافع آن بوده ايم. و اکنون هم با ادامه همان سياست در عين حال تلاش ميکنيم گرايشات مايوس و مرعوب فضاي جنگي را بيش از اين بيدار کنيم.

اطلاعيه تشکيل جبهه سوم و بيانيه آن در اوايل سال ۲۰۰۶ تشديد تعرض جدي سياسي ما در اين جدال به گرايشات ديگر بود. در نتيجه بسياري از جريانات چپ و راست اپوزيسيون موضع سياسي خود را در مورد جنگ و محاصره اقتصادي دستکاري و تغيير دادند. عليرغم استثناهايي مثل داريوش همايون که با دغدغه تماميت ارضي گفته است با شروع جنگ درکنار احمدي نژاد قرار ميگيرد، و عليرغم سرسختي جريانات دوم خردادي که هميشه دغدغه دفاع از رژيم اسلامي را داشته اند، در مجموع بخش زيادي از اپوزيسيون به سمتي حرکت کرده است که قرباني اهداف جنگي اين يا آن قطب تروريستي نشوند. براي صحت اين ادعا به مواضع سالهاي قبل و امروزجريانات چپ و راست اپوزيسيون نگاه کنيد. اکثر آنها نميتوانند و يا نميخواهند از همان موضع قبلي خود دفاع کنند. به همين دليل هم ناچار شده اند که مواضع سياسيشان را دستکاري کنند.
اين تغييرات ابتدا در جامعه اتفاق افتاد بعدأ ما شاهد انعکاسش در اپوزيسيون بوديم. هنگاميکه جنبشهاي راديکال و اعتراضي همانند جنبش کارگري، جنبش برابري طلبانه زنان، جنبش خلاصي فرهنگي جوانان و تحرکات قابل توجه دردانشگاها و ... با شعارهاي چپ و سوسياليستي فضاي جامعه را تحت تاثير خود قرار دادند، اپوزيسيون راست پروغرب، حاشيه اي وبه عقب رانده شد. هنگاميکه اين جنبشها با شفافيت و راديکاليسم بيشتري پا به ميدان گذاشتند گرايشات راست دوم خردادي تحت فشار قرار گرفتند و ناچارأ براي حفظ ظاهر هم شده تلاش کردند فاصله خود را از رژيم نشان دهند.

در نتيجه اين تحولات جريانات بينابيني در مقابل فضاي جنگي و جنگ احتمالي ترمينولوژيهايي تحت عنوان صداي سوم، نيروي سوم، سياست سوم و از همه "جالب تر"، "موزائيک سوم" را استفاده کردند. همه اينها را گفتند که اسم جبهه سوم و قطب سوم را نياورند. اما مهم اين بود با هر لکنت زباني که در سنتشان بود وهست، درمقابل جدال اين دو قطب پذيرفتند سرنوشت جامعه را فقط اين دو قطب رقم نميزنند. پذيرفتند قطب سومي هم هست. نکته قابل توجه ديگر اين است که قبلأ بسياري از جريانات و شخصيتهاي سياسي در مورد تحريم اقتصادي که ما آنرا "سلاح کشتار جمعي" ناميديم، يا موضع نميگرفتند و يا آنرا بقول خودشان براي ممانعت از جنگ ترجيح ميدادند. اين موضع هم مورد نقد و تعرض کمونيستهاي کارگري قرار گرفت و اکنون بجزجريانات سلطنت طلب و فرقه رجوي کسي به خودش اجازه نميدهد چنين موضعي را تکرار کند. با اين حال ما هنوز با دو جنبش ارتجاعي و راست ملي اسلامي و پروغرب بايد جدالمان را همچنان ادامه بدهيم و براي شکست آنها نبايد به اين حد از پيشروي قانع شويم.

جنبش ملي اسلامي و راست پروغرب
با توجه به تحولات مذکور هنوز ما با دو جنبش راست و مخرب روبرو هستيم که نيروها و جريانات برآمده ازاين دو جنبش ميتوانند به عنوان جريانات مدافع اين يا آن قطب جنگ طلب نقش بازي کنند. جنبش ملي اسلامي و جنبش آريايي پرستان و راست پروغرب اگر چه عقب نشيني هايي به آنها تحميل شده است، اما آشکار و پنهان هنوز در کنار يکي از اين دو قطب تروريستي قرار دارند. از ميان اين دو جنبش تکليف جريانات پرو غرب روشنتر و سر راست تر است. اينها با هر تعبيري که از سياست و قدرت داشته باشند تمام اميدشان به آمريکا است. بارها شاهد اين بوده ايم که هر آن تبليغات جنگي گرم ميشود آنها پيامهايشان رو به مردم شدت ميگيرد و پيروزي خود را نزديک ميبينند. استثنا در ميان اينها داريوش همايون و حزب مشروطه است که به عنوان ايدئولوگ بورژوازي دورانديش، فکر ميکنند امروز احمدي نژاد بهتر از هر کسي "تماميت ارضي" و "مرز پرگهر" را نگه ميدارد. اما نبايد شک کرد همين داريوش همايون ميداند که جريانات سلطنت طلب و مشروطه خواه بدون قرار گرفتن در کنارآمريکا هيچ جايگاه جديي در سياست ايران نخواهند داشت. اما سياستهاي اينها و جريانات مشابه با بزرگ نمايي جريانات حاشيه اي قومپرست و تحت لواي مقابله با "تجزيه طلبي" هيزم شعله ور شدن جنگ قومي را فراهم ميکنند. زيرا جريانات قومپرست در مقابل اين سينه چاکان تمايت ارضي راحت ترميتوانند به نفرت قومي دامن بزنند.

دوم خرداديها و يا همان بخش از جنبش ملي اسلامي که از قدرت رانده شده اند، فعلأ و تا هنگاميکه پيروزي آمريکا قطعيت نداشته باشد، سنتأ در کنار رژيم اسلامي قرار ميگيرند. شکست آمريکا در عراق فعلأ گرايش اينها به طرف آمريکا را دچار شک و ترديد کرده است. اما در اين نبايد شک کرد هنگاميکه نشانه هاي پيروزي آمريکا بر جمهوري اسلامي از دور نمايان شود خيلي از جريانات دوم خردادي و کلأ جناح پرو آمريکايي داخل و حاشيه حکومت اسلامي قبله خود را از جماران به سمت واشنگتن تغيير خواهند داد. آمريکا ميداند در حاکميت و حاشيه حکومت اسلامي درايران هميشه جناحهاي پرو آمريکايي و به اميد مصالحه با آمريکا حضور داشته اند. اتفاقأ آمريکا بر روي اينها حساب باز کرده است.

از جمله اين جريانات، جمهوريخواهان ملي و لائيک، جبهه ملي چيها، نهضت آزادي و حتي حزب توده، اکثريت، ابراهيم يزدي، سحابي و شيرين عبادي و ... تا هنگامي زير چتر "دمکراسي و انتخابات آزاد" براي راه يافتن در حاکميت جمهوري اسلامي ميمانند که تقابل آمريکا و پيروزيش بر جناح "انحصار طلب" جمهوري اسلامي را دور دست ببينند. واضح است اينها فعلأ ميان دو گزينه جنگ احتمالي ايران و آمريکا و مصالحه با جناح حاکم و "انحصار طلب"، اين دومي را ترجيح ميدهند. علاقه مند هستند جناح انحصارطلب حکومت، سر عقل بيايد و سهمي از قدرت را براي آنها قائل شود. اگر اين هدف قابل حصول نشود آنها همانند محسن سازگارا، علي افشاري، مهرانگيز کار و اکبر گنجي و... براحتي از زير عباي آخوندهاي در قدرت خارج ميشوند و در دفاتر تبليغ دمکراسي آمريکايي استخدام خواهند شد. سياست "دمکراسي و انتخابات آزاد" و پز "صلح طلبانه" در مقابل احتمال جنگ را که از پارسال حجاريان، شيرين عبادي، حسن روحاني و بقيه اين دارو دسته پرچم آنرا در دست گرفته اند را در اين چهار چوب بايد ديد.

اينها براي رسيدن به استراتژي سياسي خود علاقه مند هستند جمهوري اسلامي اصلاح شده را به جناح رقيب تحميل کنند و به آمريکا هم توصيه ميکنند براي تحولات مورد نظرش اينها را ياري دهد. اعلام "شوراي ملي صلح" شيرين عبادي و هشدارهاي رفسنجاني و خاتمي و... به احمدي نژاد که باب مذاکره مستقيم را با آمريکا باز کند، در راستاي اين سياست و اين استراتژي است. تمام تلاش اين طيف اين است که هم رژيم اسلامي را حفظ کنند و هم در دوستي با آمريکا را باز کنند. سحابي و داريوش همايون از جانب ملي مذهبيها و حزب مشروطه يک سياست را اعلام کرده اند. آنها گفته اند مشکلشان تماميت ارضي است نه مردم ايران و مصائب جنگ. دوم خرداديها احتمال جنگ را به وسليه اي براي کسب امتياز از جناح رقيب تبديل کرده اند و داريوش همايون هم همين بده بستان را با نيروهاي مورد نظرش را تعقيب ميکند.

در ميان جريانات ملي اسلامي، سازمان مجاهدين خلق اگر چه گروه خونش با دوم خرداديهاي حکومتي يکي است، اما ايدئولوژي و استراتژي آنها بيش از حزب توده و جمهوريخواهان و نهضت آزادي و تحکيم وحدتيها به خميني و مطهري و خلخالي و طالقاني و ديگر آخوندهاي کپک زده و جاني نزديک است. با اين حال به دليل تاريخ جنگ قدرتي که ميان اين سازمان و آخوندهاي "انحصار طلب" رخ داده است، اکنون تمام هم و غمش اين است که آمريکا قانع شود آنها را بکار بگيرد. مجاهدين خلق تا ديروز به اميد صدام حسين نشسته بود و اکنون تنها اميدش اين است که آمريکا به عنوان مزدوراني که کارهاي کثيف تر از سازمانهاي جاسوسي انجام ميدهند به کار گرفته شوند. اين جمله آخر را يکي از مقامات دولتي آمريکا در تلويزيون آلمان با همين صراحت گفته است.

جريانات قومپرست

جريانات قومپرست که در يک سال گذشته با ترتيب دادن جلساتي در مراکز "صدور دمکراسي" در آمريکا و کنگره هاي بي رونق "مليتهاي ايراني" و پيامهاي فدايت شوم به مقامات آمريکايي، تلاش کرده اند که آمريکا آنها را جدي تلقي کند. تجمعات اينها تحت عنوان "کنگره ميلتها" در لندن و پاريس و... تلاشي بود که بتوانند کالاي خود را به آمريکا بفروشند. اما تا کنون آمريکا عليرغم کمک مالي به آنها اين دارو دسته ها را جرياني جدي به حساب نياورده است.

واقعيت اين است که انجمنها و گروهاي دست سازي مثل "سازمان زحمتکشان"، "الاحواز"، انجمن آذريها" و انجمنهاي بلوچ و ترکمن و ... بي ريشه تر و آبروباخته تر از آن هستند که در جامعه کسي آنها را جرياني سياسي و جدي به حساب آورد. اما با اين حال نبايد نقش مخرب اين جريانات قومپرست و ضد جامعه را ناديده گرفت. آمريکا با در اختيار قرار دادن پول و اسلحه و کمک به اين جريانات تلاش ميکند نهايت استفاده ابزاري از آنها را بکند.

سياست آمريکا در قبال اين جريانات همان سياستي است که در قبال پ.ک.ک و پژاک بکار گرفته است. تنها تفاوت اين است که ترکيه متحد آمريکا و جمهوري اسلامي رقيب آن است. اما استفاده ابزاري آمريکا از اين جريانات تا هنگامي ادامه خواهد داشت که منافع درازمدت خود را از جانب جريانات اصلي بورژوايي قابل تامين بداند. اين دارو دسته قومپرست خواب تحولاتي شبيه به عراق را ميبينند. اما نه ايران عراق است و نه سازمانهاي سياسي جدي اپوزيسيون جمهوري اسلامي شباهتي به اپوزيسيون صدام حسين دارند. به نظر من خطر اينها و سازمان مجاهدين خلق براي جامعه ايران نه به عنوان جرياناتي که گويا در فرداي ايران جايگاهي پيدا ميکنند، بلکه به عنوان جريانات کانگستر و اسلحه به دست ميتوانند و ظرفيت اين را دارند که در خدمت هر قدرتي قرار گيرند و به گروههاي مخل و بر هم زننده امنيت مردم تبديل شوند. به همين دليل بايد بيش از اين افشا و طرد شوند. جامعه بايد در مقابل اين دارو دسته هاي ضد جامعه و مخرب به حال مردم مصونيت پيدا کند. اينها جرياناتي هستند که فقط در يک سناريوي سياه ميتوانند نقش ايفا کنند. اما همين هشدار ما و جلب توجه جامعه به نقش ضد انساني اين پديده ها باعث شده است جرياناتي غير سياسي و نا اميد که متاسفانه خود را هم چپ ميدانند آنرا بهانه راست روي خود قرار دهند.

داستان سناريوي سياه و راست روي "حزب اتحاد وحکمتيست"

منصور حکمت در سال ۱۹۹۵ با تحليلي که از اوضاع جهاني و جامعه ايران داشت خطر بروز يک سناريوي سياه را در ايران محتمل ميدانست و به اپوزيسيون هشدار لازم را داد که با هشياري مانع جرياناتي بشوند که ميخواهند عليه منافع عمومي جامعه عمل کنند. اجازه بدهيد از زبان خودش بشنويم که براي مقابله با سناريوي سياه چه راه حلي را در مقابل حزب و جامعه قرار داد، تا بعدأ جواب کساني را بدهيم که آن تحليل ۱۲ سال قبل را بهانه راست روي امروز خود کرده اند.
منصور حکمت در مورد سناريوي سياه و راه مقابله با آن چنين ميگويد:
"ميان آنچه يک سناريوى سياه ناميده ايم با يک تلاطم انقلابى يک دنيا تفاوت هست. بحث سناريوى سياه صرفا بر سر وقوع درگيرى و کشمکش خونين نيست. تصوير ارتشى که روى مردم شليک ميکند و مردمى که فرياد ميزنند "توپ تانک مسلسل ديگر اثر ندارد" تصويرى از يک سناريوى سياه نيست. اين تصويرى از يک انقلاب است. در انقلاب مردمى هم خون ريخته ميشود. اما مشخصه سناريوى سياه عنصر استيصال در جامعه است. ناتوانى جامعه در درک اينکه اين وضعيت چرا پيش آمده، تا کى ادامه پيدا ميکند، چگونه ختم ميشود. انقلاب صحنه کشمکش است. کشمکشى، گاه بسيار خونين، که از نظر خود توده مردم براى بهبود اوضاع اجتماعى ضرورى شده است. هيچ سير تحول تاريخى بى مشقت پيش نرفته است. اما من سناريوى سياه را به وضعيتى اطلاق ميکنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخريب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف ميل و اراده مردم و در متن عجز و استيصال عمومى است."
"روش و نسخه ما براى يک سناريوى سفيد، سازماندهى انقلاب عليه جمهورى اسلامى به رهبرى طبقه کارگر در ايران است. حکومت کارگرى جامع ترين و کامل ترين نمونه آن رژيم سياسى مدرن و سکولار و آزادى است که از آن سخن ميگوئيم. حکومتى که با تضمين آزادى و برابرى همه و با گشودن صحنه براى دخالت وسيع و مستقيم مردم در سرنوشت خويش، کليه جريانات ارتجاعى را منزوى و خنثى خواهد کرد. فراخوان اول ما به مردم کارگر و زحمتکش و هرکس که آزادى و برابرى کلمات مقدسى را برايش تشکيل ميدهند، پيوستن به حزب و مبارزه مشترک همراه حزب عليه رژيم اسلامى و همه دورنماهاى تاريکى است که ارتجاع بورژوايى جلوى ميليونها انسان در ايران قرار داده است."

همچنانکه ديديم منصور حکمت اگر چه ۱۲ سال قبل به دليل "عنصر استيصال در جامعه" و عدم تحرک جنبشهاي اجتماعي، و عدم وجود يک جنبش سرنگوني طلبانه و راديکال و به دليل تحولاتي که در دنيا به دنبال شکست بلوک شرق و عدم تعادل سياستهاي بورژوازي جهاني ايجاد شده بود، احتمال سناريوي سياه را به عنوان يکي از شق هاي اوضاع سياسي آن زمان ميبيند، اما براي جلوگيري از چنين سناريويي راه حلي کاملأ انقلابي و راديکال قرار ميدهد. اتکايش به طبقه کارگر و مردم است. راه حلي سوسياليستي را در مقابل جامعه ميگذارد.

با اين وجود بعد از ۱۲ سال که از آنزمان ميگذرد، دوستان سابق ما در "حزب اتحاد و حکمتيست" با همان تصوير و تحليل، دنياي امروز را بررسي ميکنند. اگر چه اينها در دنياي واقعي جايگاه و پايگاهي در سياست ايران اشغال نميکنند اما به دليل پيشينه تاريخي که دارند و به دليل اسمي که با خود يدک ميکشند بايد به آنها پرداخت. اينها بعد ازگذشت ۱۲ سال فکر ميکنند اوضاع دنيا و جامعه ايران فريز شده و اوضاع سياسي همان است که قبلأ بود. فکر ميکنند اگر خودشان دنده عقب گرفته اند جامعه و جريانات کمونيست هم همين بلا بر سرشان آمده است. فکر ميکنند اگر خودشان به جنبشهاي اجتماعي و راه حل سوسياليستي نا اميد شده اند، همه دنيا هم به اين مرض مبتلا شده است. اما واقعيتهاي اجتماعي و تحولات سياسي همگي خلاف اين سرگيجه و خواب آ لودگي آنها را نشان ميدهد.

اولأ از آن تاريخ تا کنون اتفاقات زيادي افتاده است. تحولات زيادي در دنيا و جامعه ايران و جايگاه نيروهاي سياسي و مبارزه طبقاتي بوجود آمده است. متاسفانه براي نشان دادن حقايق و در مقابل سياست انکار و شکست طلبي اينها، بايد بديهياتي را چند باره تکرار کنيم که قبلأ فکر ميکرديم براي همه قابل قبول و بديهي است. اما با ديدن مواضع شکست طلبانه اينها معلوم است که چنين نيست و ما ناچاريم يک قدم به عقب برگرديم و اين تحولات را يک بار ديگر جلوي چشم همگان بگذاريم. براي نشان دادن تحولات مهمي که در همين مدت اتفاق افتاده است اجازه بدهيد نگاهي به گذشته داشته باشيم. تصوير کوتاهي از آن زمان را ياد آوري کنيم و با شرايط کنوني مقايسه کنيم.
آن هنگام دوران اوج سرمستي بورژوازي راست و دمکراسي غربي بود. شکست سرمايه داري دولتي بلوک شرق را به اسم شکست سوسياليسم به دنيا قبولانده بودند. احزاب چپ و کمونيست با هر تعبيري که از سوسياليسم داشتند، يکي پس از ديگري اسم خود را تغيير دادند. اهداف خود را نه سوسياليسم و کمونيسم بلکه دمکراسي و حقوق بشري و حقوق مدني و حقوق ملي و حقوق مذهبي و ... تعريف کردند. آن هنگام اگر کسي ميگفت کمونيستم خيليها فکر ميکردند که احتمالأ عقلش پاره سنگ بر ميدارد. پايان تاريخ را اعلام کردند گفتند دنيا همين است که ميبينيد. کمونيسم شکست خورد و بازار آزاد و دمکراسي اوج تمدن و نهايت پيشرفت بشر است.!؟ گفتند راه ديگري نيست. بورژوازي راست جهاني به رهبري حاکمان آمريکا و اروپا جشن پيروزي گرفتند. پايين کشيدن مجسمه لنين را پايان دوران ديکتاتوري و حاکميت دمکراسي و بازار آزاد اعلام کردند و هزاران تعبير و تفسير ديگر در همين کانتکست به خورد جامعه بشري داده شد.

در ايران آن زمان مردم ناراضي بعد از جنگ ۸ ساله ايران و عراق تازه نفسي کشيده بودند و زبان به اعتراض اجتماعي گشوده بودند. اما رهبري و نيروي جلودار اين اعتراضات عمدتأ بخشهايي از خود رژيم و ناراضيان رانده شده از حکومت بودند. آن هنگام شورش مشهد و قزوين و تهران و... در همين چهار چوب توضيح داده ميشد. ميگفتند کوچک شدن فلان استان و يا مرکز استان نشدن فلان شهر و يا تقلب در انتخاب فلان نماينده و... جرقه اين تحرکات شده است. "سني گري" در مقابل حاکمان جمهوري اسلامي به عنوان "شيعه هاي ظالم" خود را مظلوم و حق طلب معرفي ميکرد. مليگرايي و ناسيوناليسم اوج گرفته بود و خيليها فکر ميکردند در مقابل سنتهاي اسلامي بايد سنتهاي ناسيوناليستي و ملي را تقويت کنند. گفتند دوران پسا جنگ سرد دوران حاکميت دمکراسي و بازار آزاد با موزائيک مذاهب و اقوام و مليت است. همان دوره بود که حاج سيد جوادي يادش افتاد که قزويني است و با اين هويت خودش را معرفي ميکرد.

يک قدم بعدتر جنبش دوم خرداد خلق شد و خاتمي آخوند "ليبرال" لقب گرفت. اسلام خوش خيم در مقابل اسلام بدخيم آلترناتيو بخش زيادي از اپوزيسيون پرو جمهوري اسلامي شد. بخشي از چپهاي "خيلي کارگري" عکس مصدق را در جيب مردم ديدند و گفتند سرود " اي ايران اي مرز پرگهر" به سرود اعتراضات مردم تبديل شده است. چهره ها و قهرمانان ملي اين جنبش يکي پس از ديگري معرفي ميشدند. همان دوره بود که دولتهاي غربي خاتمي را گورباچف ايران معرفي کردند. در همين دوره بود که حجاريان تئوريسين جنبش ملي اسلامي و دوم خردادي، به رهبر فکري بسياري از چپهاي مايوس و کوته بين تبديل شد. "غولهاي فکري" جامعه ايران گنجي و عبدي و شمس الواعضين ومسعود بهنود و عباس معروفي و .... معرفي شدند. "انسان دوستان و قهرمانان ملي و مدافع مردم" اين جنبش، شيرين عبادي و مهر انگيز کار و شهلا شرکت و فائزه رفسنجاني و... مورد تقدير قرار ميگرفتند. کرباسچي شهردار تهران به عنوان شهردار نمونه معروفيت جهاني برايش تراشيدند. از اين نمونه ها ميتوان بسيار بيشتر گفت.
اما حزب کمونيست کارگري تنها حزب روشن بين و خلاف جريان در ميان اپوزيسيون بود که مرعوب اين دوره گذرا نشد. در مقابل آن ايستاد. پرچم مارکسيسم را بر افراشت و به آينده اميدوار بود و اوضاع امروز را پيش بيني کرد. براي مثال کنفرانس برلين و سياست کل اپوزيسيون چپ و راست آن دوره را يک بار ديگر مرور کنيد تا اين حقايق را بهتر متوجه بشويد. قدم بعد هم هنگاميکه شيرين عبادي را زير نور افکن رسانه هاي جهان قرار دادند کل اپوزيسيون به استثناي حزب کمونيست کارگري به استقبال و تعريف و تمجيد از اين چهره مدافع خاتمي و دوم خردادي رفت. حتي چپ ترين جريان در ميان چپهاي سنتي که حزب کمونيست ايران و کومله باشد آن هنگام،هم در جريان انتخابات شوراهاي اسلامي در کردستان، هم در جريان کنفرانس برلين و اتفاقات شبيه به اين گيج شد. کادر رهبري آنها در مقابل شيرين عبادي زانو زد. فکر نميکنم اکنون بهرام رحماني از رهبري اين حزب دوست داشته باشد تبريکاتش به شيرين عبادي را به يادش بياوريم. و يا گزارش چاپ شده در ارگان اين حزب در مورد کنفرانس برلين که ما را با مجاهدين مقايسه کرده بود و از نقض آزادي بيان دوم خرداديهاي در آن کنفرانس انتقاد کرده بود، فکر نميکنم اکنون در آرشيو هم آنرا نگهداري کنند. زيرا سير تحولات تاريخي ثابت کرد که سياست آنها راست و سازشکارانه بود و ما حقيقت و انقلابيگري و منافع طبقه کارگر و مردم آزاديخواه را نمايندگي کرديم. راه کارگر در آن کنفرانس سنگ تمام گذاشت و آشکارا و بدون ابهام دوست و نزديک گنجي و اشکوري و...شد و آشکارا عليه کمونيستهاي کارگري ايستاد.
در نتيجه اين تحولات اکنون نه آن شخصيتهاي دوم خردادي محلي از اعراب دارند و نه مردم تصوير رسانه هاي غربي را به آن شکل ۱۲ سال قبل ميپذيرند. اکنون نه جنبش راست پروغرب اعتماد به نفسي برايش مانده و نه ملي اسلاميها ادعاي رهبري مردم را دارند. نه مدعيان دمکراسي آن برو بيا را دارند و نه احزاب چپ تحت فشار اسمشان را تغيير ميدهند. برعکس در غرب مارکس به رسانه ها برگشته است و در ايران شبح لنين جنبش ملي اسلامي و بورژوازي "ليبرال" را همراه سران حکومت به يک اندازه نگران کرده است.

فکر کنم اين تصوير کوتاه براي نشان دادن تحولات مورد نظر کافي باشد. زيرا اکنون همه احزاب و جريانات اوضاع جاري را روزانه از رسانه ها ميتوانند ببينند و بشنوند. قهرمانان و رهبران واقعي مردم اکنون نه آن چهرهاي مرتجع ملي اسلامي بلکه کمونيستهاي شناخته شده و رهبران کارگري و جنبشهاي اجتماعي راديکال و انسانگرا هستند.
اما برگرديم به شرايط امروز و بحث جنگ، ما در مقابل احتمال جنگ ميان جمهوري اسلامي و آمريکا يک راه حل را در مقابل جامعه و جنبشهاي اجتماعي قرار داده ايم. سرنگوني جمهوري اسلامي. ما احتمال رشد و تعميق جنبشهاي انقلابي و سرنگوني رژيم اسلامي را بيش از هر احتمال ديگري واقعي و قابل دسترس ميدانيم. ما فکر ميکنم تنها راه ممانعت از جنگ و اگر جنگ هم آغاز شد براي خاتمه دادن به جنگ سرنگوني جمهوري اسلامي است. ما بايد تکليف خودمان را با "بورژوازي خودي" روشن کنيم. سرنگوني اين حاکمان جاني راه واقعبينانه و عملي تري از هر راحل ديگري است.
برخلاف کسي مثل کورش مدرسي ما در اين توهم بسر نميبريم که فکر کنيم راه ممانعت از جنگ اين است که به سربازان آمريکا و فرانسه و... بگوييم "تفنگهايتان را به روي دولتهاي خودتان برگردانيد". همچنين برخلاف توهم و راست روي "حزب اتحاد و حکمتيست" فکر نميکنيم که امضا احزاب و جريانات در زير يک اطلاعيه براي "جلوگيري از جنگ، براي سرنگوني رژيم اسلامي و براي همکاري آنها بعد از سرنگوني راه حل است". اينها را صراحتأ گفته و نوشته اند. تحليل و برداشت من نيست.
اين سياست اگر هم راه حل چنين جرياناتي باشد يک راه حل راست و برخلاف منافع مردم است. کورش مدرسي قبلأ اعلام کرده است که جنبش سرنگوني شکست خورده است. اميدي به جنبشهاي اعتراضي ندارد. بنابر اين طبيعي است که به احزاب و همکاري آنها با هم دخيل ببندد. اين سياست را قبلأ هم تحت عنوان "دولت حجارياني، دولت موقت، منشور سرنگوني و..." گفته بود. اما بحث به اينجا هم ختم نميشود. اين حتي همکاري با احزاب نيست. اين کوتاه آمدن و پشت کردن به سوسياليسم و انقلابيگري است. اين فاصله گرفتن از جنبشهاي اجتماعي راديکال و في الحال در جريان است. اينها گفته اند کسي که فکر کند با به قدرت رسيدن بعد از سرنگوني رژيم اسلامي سوسياليسم برقرار ميکند هيچ وقت به سوسياليسم نميرسد. بنابر اين دعواي ما همچنان بر سر اين است که آنها سوسياليسم را دور دست و غير ممکن ميبينند. منصور حکمت هم ميگويد همان روز اول به قدرت رسيدن بيانيه کمونيستها بايد اعلام سوسياليسم و لغو کار مزدي و همه آزاديهاي بي قيد و شرط و... باشد. آنها سناريوي سياه را در افق ميبينند ما سرنگوني رژيم اسلامي را، آنها بعد از رژيم اسلامي حکومت ائتلافي احزاب را آلترناتيو خود ميدانند، ما حکومت کارگري و سوسياليسم را، آنها همين امروز جنبش سرنگوني را شکست خورده ميدانند، ما تمام تلاش مان اين است که جنبش سرنگوني با سياستي راديکال و انقلابي به پيروزي برسد. بنابر اين اختلاف ما با اينها بر سر اين نيست که احتمال سناريوي سياه وجود دارد يا نه. زيرا اگر اين احتمال هم وجود داشته باشد باز هم جوابش تقويت جنبش سرنگوني و پيروزي سوسياليسم است نه مرعوب شدن و تشکيل جبهه احزاب براي سرنگوني و تشکيل حکومت احزاب موتلفه.*

تئوري جنگ و جايگاه جنبشهاي انقلابي در مقابله با جنگ

بررسي سياست و جايگاه اپوزيسيون رژيم اسلامي در قبال جنگ احتمالي ايران و آمريکا
محمد آسنگران

از قديم گفته اند که جنگ ادامه سياست در شکل ديگري است. اين حکم درست همچنان سر جاي خود باقي است. اما همه جريانات سياسي با هر گرايشي، ظاهرأ اين سطح کلي تئوري را قبول دارند. مشکل هنگامي آغاز ميشود که جنگ مشخصي را تجزيه و تحليل و موضع ميگيرند. براي تدقيق اين تئوري بايد اضافه کرد همچنانکه براي نيروهاي درگير در جنگ، جنگ ادامه سياست است، براي کمونيستها و جنبش طبقه کارگر و براي اپوزيسيون راست و چپ رژيم اسلامي هم در پايه اي ترين سطح چنين است. سياست کمونيستها در قبال هر جنگي با تحليل و ارزيابي از ويژه گيها، اهداف، و نيروهاي درگير درجنگ مشخص تعيين ميشود. استراتژي سياسي کمونيستها در شرايط جنگي نميتواند چيزي بجز تعقيب همان استراتژي در شرايط قبل از جنگ باشد.

من در اين نوشته تلاش ميکنم به تئوريها و سياستهايي بپردازم که احتمال جنگ را ميبينند اما در قبال احتمال جنگ جمهوري اسلامي و دولت آمريکا در کنار يکي از آنها قرار ميگيرند و يا با شعار "صلح و دمکراسي و انتخابات آزاد و..." عملأ به جمهوري اسلامي خدمت ميکنند. در اين وسط به تئوري شکست طلبانه اي هم خواهيم پرداخت که با بزرگ نمايي سناريوي سياه اميدي به نقش مردم و جنبشهاي اجتماعي ندارد و چشم اميد به ائتلاف و جبهه احزاب بسته است.

جنگ ويرانگري که دو قطب اسلام سياسي و ميليتاريسم آمريکا و متحدينش در خاورميانه آغاز کرده اند ابعادي بسيار وسيعتر از دامنه تاثيرات اين جنگ در افغانستان و عراق دارد. جنگ اين دو قطب در متن سياستهاي نظم نويني به پيش برده ميشود. بورژوازي آمريکا با سياستها و استراتژي نظم نوين جهاني تلاش ميکند که بعد از پايان جهان دو قطبي شرق و غرب دامنه اقتدار خود را حفظ و گسترش دهد. زيرا با پايان بلوک شرق بورژوازي راست پيروز به رهبري آمريکا، عملأ جايگاه و موقعيت قبلي خودش را از دست داد. بورژوازي آمريکا بعد از جهان دو قطبي ميخواهد قدرقدرتي خود را با عملي کردن سياستهاي نظم نويني به دنيا تحميل کند. ميخواهد سرکرد گي جهان "تک قطبي" را در دست خود داشته باشد. بورژوازي راست پيروز، بعد از شکست بلوک شرق، براي دستيابي و احراز اين موقعيت بايد قطبهاي اقتصادي رقيب را با قدرت نظامي اش متقاعد به قبول زعامت آمريکا کند. زيرا با تحولات عظيمي که در دنيا رخ داده است و سر برآوردن تمرکزهاي اقتصادي و قطبهاي اقتصادي قدرتمند در جهان، بورژوازي آمريکا نميتواند فقط با رقابتهاي اقتصادي موقعيت برتر خود را حفظ کند.

در "فضاي باز" پسا جنگ سرد، قطب تروريسم اسلامي وارد ميدان مناقشه و رقابت با قدرتهاي جهاني شد. فاجعه ١١ سپتامبر آغاز قطعي و جدي کشمکش و جنگ اين دو قطب بود. به همين دليل حمله به افغانستان و عراق و اخيرأ احتمال حمله به ايران را بايد در همين چهار چوب توضيح داد. از اين تاريخ به بعد تا تعيين تکليف اين جدال تمام جنگها و کشمکشهاي خاورميانه و حتي رقابتها و جنگهاي آتي اي که هر دو قطب در تدارک آن هستند را بايد در همين کانتکست ديد. بنابر اين جدال اين دو قطب تا پيروزي يکي و شکست ديگري ادامه دار خواهد بود.

هنگامي که ميگوئيم جنگهاي خاورميانه مستقيمأ و فقط به خاطر نفت و... دراين و آن کشور نيست، اشاره به اين واقعيت داريم که اهداف رقابتهاي اين دو قطب جهاني فراتر از منابع مشخص نفت و گاز و... اين و آن کشور درگير در جنگ است. فاجعه ١١ سپتامبر و قرباني شدن انسانهاي زيادي در ميان رقابتهاي دو قطب تروريستي، اگر چه از نظر قطب تروريسم اسلامي ضربه اي به اقتدار آمريکا محسوب ميشد، اما تکاني جدي در به تحرک افتادن بورژوازي آمريکا براي اجراي سياستهاي نظم نويني ايجاد کرد. اين واقعه مائده اي آسماني براي بورژوازي آمريکا بود. به همين دليل بورژوازي آمريکا توانست صف طويلي از کشورهاي جهان براي لشکر کشي به افغانستان را پشت سر خود بسيج کند. جنگ آشکار و علني دو قطب تروريسم اسلامي و ميليتاريسم آمريکا و متحدينش با عمليات تروريستي نيويورک استارت زده شد و در افغانستان و عراق ادامه و پيامدهاي آنرا ميبينم.

احتمال بروز جنگ در ايران هم تنها حلقه ديگري و البته مهمترين و کليدي ترين حلقه جنگ و رقابت اين دو قطب تروريستي است. خارج از اينکه اين دو قطب در چه مقطعي سازش و يا مذاکره ميکنند ويا در چه مقطعي به جنگ مستقيم باهم ميپردازند. خارج از اينکه در صلح بسر ميبرند يا آشتي، و يا بخشهاي از اين دو جبهه مانند عراق در کنار هم حکومت تشکيل ميدهند و متحد هم ظاهر ميشوند يا مانند جمهوري اسلامي و طالبان و بن لادن با آمريکا و متحدينش عليه همديگر به رقابت ميپردازند، اين جدال جدي و ابعادي جهاني دارد. بر خلاف تصوربعضي از جريانات سياسي حاشيه اي و بيخبر از دنيا در اين جنگ پيروزي و شکست براي هر دو قطب سرنوشت ساز و تعيين کننده است. سرنوشت و تعيين تکليف جنگ اين دو قطب باهم چهره دنيا را تغيير خواهد داد. تبعات سياسي، اقتصادي و جغرافيايي مهمي به دنبال خواهد داشت. تا همين حالا بر بستر اين رقابتها و جنگها نه تنها در سياست که در قوانين و مناسبات دنيا، رابطه مردم و حکومتها، روابط دولتها باهم و رقباي جهاني تغييرات مهمي را شاهد هستيم.

بنا بر اين اگر جنگ احتمالي ايران و آمريکا را در اين چهار چوب ببينيم آن هنگام تاثيرات جايگاه شکست و پيروزي هر کدام را جهاني بايد ديد. شکست جمهوري اسلامي به معني سير رو به افول و شکست اسلام سياسي بطور کلي خواهد بود. همچنانکه شکست ميليتاريسم آمريکا سير افول و شکست بورژوازي آمريکا و تبديل شدنش به قدرتي دست چندم درمقايسه با رقباي جهانيش خواهد بود. اگر شکست هرکدام از آنها اين تبعات را ميتواند داشته باشد، بسيار واضح است که هيچ کدام از اين دو قطب در اين جدال نميخواهند شکست را بپذيرند. مقاومت بوش بعد از شکست درعراق و شکست در انتخابات با رقباي خود در آمريکا و لجاجت خامنه اي و احمدي نژاد و... با توجه به همه مشکلات داخلي و بين المللي که با آن روبرو هستند را در اين بستر بايد ديد. هر دو طرف معني شکست و جايگاه خود بعد از شکست را خوب ميدانند. بر عکس کساني ساده لوح که فکر ميکنند اين رهبران جنگ طلب از روي ديوانگي و ندانم کاري وارد اين کارزار ميشوند، جنگ افروزان و جنگ طلبان بهتر از هر کسي عواقب و تصويرشکست خود را تشخيص ميدهند. منفعتهاي مادي و زميني، آنها را به ادامه اين کشمکش و جدال سوق ميدهد.

علاوه بر طيفهاي مدافع اين يا آن جناح کساني هم هستند که به دنبال "صلح" و يا مصالحه اين دو قطب با هم هستند. بر اساس چنين سياستي تلاش ميکنند که تعادلي در ميان دو طرف جنگ برقرار شود.
اين طيف متوجه اين واقعيت نيستند که اگر چه مصالحه و حفظ تعادلي هم ممکن باشد کاملأ ناپايدار و موقتي خواهد بود. اما آنچه در اين سياست جايگاهي ندارد مردم و نقش نيروهاي مخالف هر دو قطب است. اين درست است که ما تجربه بلوک شرق و غرب را داريم که سالهاي سال تعادلي در ميانشان ايجاد شد و جنگشان را جنگ سرد ناميدند. اما نبايد اين واقعيت را ناديده بگيريم که قدرت و توان بلوک شرق براي تحميل يک معادله نسبتأ پايداردر مقابل بلوک غرب غيرقابل مقايسه با جايگاه سياسي اجتماعي و توان نظامي قطب تروريسم اسلامي بود. آن هنگام هر دو بلوک تعادل رقابتهايشان بر فاکتورهاي جدي و با تاثيرات جهاني متکي بود. جنگ ستارگان و نقش تکنولوژي و قدرت نظامي و بمب اتم و جايگاه اجتماعي ايدئولوژي و آلترناتيوي که هر کدام از آنها نمايندگي ميکردند قابل مقايسه با فاکتورهاي فعلأ موجود قطبهاي فعلي و بويژه قطب اسلام سياسي نيست.

اکنون حتي اگر تعادلي هم برقرار شود بسيار ناپايدار و شکننده است. زيرا ستونهاي تعادل رقابت اين دو قطب تروريستي امروز بسيار نامتناسب و به ضرر اسلام سياسي است. به همين دليل تروريسم اسلامي عمليات انتحاري و تروريسم بين المللي را در پيش گرفته است که بتواند تعادلي را به رقيبش تحميل کند. اما با اين وجود در پس اين کشمکش و جنگ، هر دو قطب به دنبال ايجاد نظم مورد نظر خود در دنيا هستند.

اگر بپذيريم که جدال دولت آمريکا و جمهوري اسلامي در چنين فضايي در جريان است، آن هنگام واضح است که بالا گرفتن و کاهش جدال آنها در مقاطع کوناگون ما را با تحليلهاي متناقض روبرو نخواهد کرد. عدم چنين تبيين و تزهايي که در بالا مختصرأ به آنها پرداختم اپوزيسيون جمهوري اسلامي را هر از چند گاهي با بالا و پايين رفتن جدال اين دو قطب، دچار سرگيجه و تحليلها و تاکتيک هاي متناقض کرده است. علاوه بر اين اکثريت قريب به اتفاق جريانات سياسي اپوزيسيون يک فاکتور مهم و تعيين کننده ديگر که ميتواند به هردو قطب طرفين اين جدال افسار بزند را ناديده ميگيرند و يا جايگاه جديي براي آن قائل نيستند.

در دنيايي که دو قطب تروريستي مورد بحث براي تسلط بر آن در جنگ و جدال بسر ميبرند، قطب سوم و يا جبهه سومي وجود دارد که ميتواند نقشه هاي اين دو قطب را خنثي کند. صداي سومي که مورد بحث من است ميتواند بازي شطرنجي که براي برد و باخت دو طرف اين جدال چيده شده است را بهم بريزد و قاعده بازي را طور ديگري تعريف کند. واقعيت اين است اگر جبهه مردم آزاديخواه در دنيا، جبهه کارگران و مردم ستم ديده و معترض به جمهوري اسلامي در ايران وارد اين تحليل نشوند راهي گريز ناپذير در مقابل اپوزيسيون قرار ميگيرد و ناچارأ مستقيم و غير مستقيم در کنار يکي از اين دو قطب تروريستي قرار خواهند گرفت.
جايگاه جبهه سوم در جهان، نقش جنبشهاي انقلابي و در راس آنها طبقه کارگر در ايران براي ممانعت از جنگ، دليل مخالفت ما کمونيستها با جنگ و تحريم اقتصادي، نقش و جايگاه جريانات سياسي در متن جنبشهاي ملي اسلامي و ناسيوناليسم پرو غرب، وزن و جايگاه جريانات حاشيه اي قومپرست و جايگاه سياسي چپ فرقه اي و سرگردان و... بحثي است که در بخش بعدي به آن خواهم پرداخت.*

Wednesday, November 21, 2007

شورای ملی صلح": دوم خرداد در شرایط جنگی!

در روزهای اخیر شیرین عبادی همراه با تعداد دیگری از شخصیت های ملی مذهبی و دو خردادی های خارج از حکومت، و با حمایت سازمان آبروباخته "اکثریت"، طرحي تحت نام ایجاد "شورای ملی صلح" را اعلام کرده است. این صف یکبار شکست خورده اپوزیسیون پرو رژیمی حالا قرار است به بهانه جنگ و با شعار "جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری" باردیگر سر و سامانی به خود بدهد و تلاش کند تا یک جمهوری اسلامی "خوش خیم"، "حقوق بشری" و "دمکراتیک" را بعنوان راه نجات به مردم عرضه کند!

تمام "صلح خواهی" حضرات در این خلاصه میشود که جمهوری اسلامی با حفظ "انرژی هسته ای حق مسلم ماست"، از لگد پرانی های اسلامی و مزاحمت برای غرب و آمریکا دست بردارد و کمی عطر و گلاب "حقوق بشر" به خود بزند، و درعوض آمریکا و غرب هم دست از تهدید جنگ و تحریم و فشار سیاسی بردارند و با این "جمهوری اسلامی دوم" در صلح و صفا زندگی کنند. این ادامه پروژه های شکست خورده "گفتگوی تمدنها" و "سید خندان" و بعد "زن مسلمان برنده جایزه صلح نوبل" و "خاتمی مونث" است که حالا در شرایط جنگی با بسته بندی "صلح و حقوق بشر" عرضه میشود. اگر جمهوری اسلامی و غرب نتوانستند با آنهمه خرج و تبلیغات، این پروژه ها را در دوره "گل و بلبل" دوم خرداد به مردم بفروشند، حالا سعی میکنند با تهدید جنگ و مخاطراتش زمینه مقبولیتش را فراهم کنند. هنوز جنگی شروع نشده، "برکات الهی" آن برای جمهوری اسلامی از آسمان فرو میریزد! قرار است مردم دست از مبارزه و حق طلبي و سرنگوني طلبي بردارند و به سياهي لشكر صلح و سازش حكومت آمريكا و حكومت اسلامي عليه خودشان تبديل شوند!
زمینه این ابتکار جنگی اپوزیسیون ملی اسلامی، بالا گرفتن اختلافات و جدالهای درونی جمهوری اسلامی ناشی از بحران همه جانبه این رژیم و در آستانه مضحکه انتخابات و تحرک سیاسی خاتمی و کروبی و رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد و خامنه ای است. بي دليل نيست كه شوراي صلح كذايي با يك دو قلو بنام "كميته انتخابات آزاد"، كه مبتكر آن هم شيرين عبادي است، متولد شده است. "شورای ملی صلح" نهایتا تلاشي برای احيا و متحد كردن نیروهای اپوزیسیون پرو رژیم (از نهضت آزادی گرفته تا اکثریت و انواع "جمهوری خواهان ملی") بر علیه "جناح تمامیت خواه" رژیم اسلامی با پا درمياني مردم منزجر از جنگ است. "شورای ملی صلح" به یک معنی ستاد انتخاباتی خانم عبادی و شرکا برای حمایت از سر کار آمدن آخوندهای "حقوق بشری" و "دمکراتیکی" مثل رفسنجانی و خاتمی است.

تا وقتی جمهوری اسلامی بر سرکار است- چه هنگام مناقشه و جدال و جنگ تروریست های اسلامی و تروریسم دولتی غرب، و چه در دوره مصالحه و سازش و همکاری ایندو با هم- سهم مردم ایران جز فقر و فلاکت و زندان و اعدام و سنگسار و حجاب و آپارتاید جنسی و بی حقوقی نیست. همین مردم اما یکبار دوم خرداد و همه پروژه های نجات رژیم اسلامی (از خاتمی تا عبادی و غیره) را با ١٨ تیرها و کنفرانس برلین ها و اعتصابات کارگری خود شکست داده اند. نه فقط شکست دادند که "سونامی" احمدي نژادي اش را هم عقب رانده اند و اکنون هر روز بیش از روز قبل چپ و سوسیالیسم و رادیکالیسم و آزادیخواهی در جامعه سر بلند میکند. به حضرات مدافع حفظ و نجات رژیم اسلامي اطمینان میدهیم که این مردم و این جنبش بالنده آزادی و برابری که یکبار ایشان را شکست داده است، در دوره تهدیدات جنگی و عربده کشی دو قطب تروریستی اسلامی و دول غربی، مصمم تر و محکم تر به میدان خواهد آمد. به میدان خواهد آمد علیه جنگ و تحریم اقتصادی، علیه جمهوری اسلامی و تروریسم اسلامی، علیه میلیتاریسم دول غربی، علیه سیاست های نظم نوینی، علیه هر نوع ناسیونالیسم، علیه هر تلاشی که بخواهد به نام جنگ یا صلح مردم را پس بزند و جنایتکاران را توجیه کند. ما به این دوستان اپوزیسیون پرو رژیم توصیه میکنیم که از شکست دوم خرداد درس بگیرند و از توجیه رژیم اسلامی و تقلاي احيا و ثبات و تقويت جمهوری اسلامی دست بردارند. مردم ايران از جنگ متنفرند و از بانيان جنگ و عوارض فضاي جنگي هم منزجرند و حاضر نيستند به سياهي لشكر دشمنانشان تبديل شوند. براي پايان دادن به خطر جنگ و ناامني و فلاكت، كارگران و مردم ايران ميدانند كه راهي جز گسترش مبارزه راديكال براي به شكست كشاندن سياستهاي جنگ طلبانه دو قطب تروريستي و سرنگوني جمهوري اسلامي وجود ندارد.

آزادی، برابری، حکومت کارگری
مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد جمهوری سوسیالیستی

حزب کمونیست کارگری ایران
٢٠ نوامبر ٢٠٠٧، ٢٩ آبان ماه ١٣٨٦

بیانیه حزب کمونیست کارگری در باره خطر جنگ و مسابقه راست روی در اپوزیسیون

بالاگرفتن احتمال جنگ و گسترش تبلیغات جنگی و تشدید تقابل آمریکا و جمهوری اسلامی، فی الحال صف بندی ها در اپوزیسیون بورژوایی و غیر کارگری رژیم را تغییر داده، یا صحیح تر، شفاف تر کرده است.

از میان آنهایی که مخالف جنگ اند، بخشی به بهانه دفاع از "آب و خاک" بی هیچ شرم و حیایی علنا اعلام کرده اند که در کنار جمهوری اسلامی خواهند بود! کسانی از اینها کفش و کلاه کرده اند تا هرچه سریعتر به میهن برگردند و با حفظ "مرزبندی ها" در کنار احمدی نژاد و خامنه ای قرار گیرند. کسانی رویاهای شکست خورده دوم خرداد و جمهوری اسلامی دوم را از گنجه بیرون می آورند و رنگ و جلا میدهند و جدی تر از خود جمهوری اسلامی برای مضحکه انتخابات آماده میشوند. اینها امیدوارند که یک دور دیگر خاتمی و حتی رفسنجانی را بعنوان ناجی به مردم بفروشند!

آنهایی که نهان و آشکار موافق جنگ اند و آرزوی "رژیم چنج" از بالای سر مردم دارند، لب مرز تفنگ هایشان را روغن میزنند و امیدوارند نقش "چلپی" و "اتحاد شمال" و "کرزای" و "جلال طالبانی" های ایران را بر عهده گیرند. برخی از اینها برای رژیم اسلامی نامه سرگشاده مینویسند که فکر نکنید لشکر کشی زمینی در کار نخواهد بود! یعنی بی هیچ شرم و حیایی اعلام میکنند که زیر باران کروزها و غرش هواپیماهای جنگی و در معیت ارتش آمریکا آماده هر جنایتی هستند.

و دسته سوم و البته حاشیه ای که با هیچکدام از دو دسته فوق نیستند، کسانی که قبلا شکست یا افول و عقب نشینی جنبش سرنگونی و سوسیالیسم را اعلام کرده بودند، حالا فضای تهدید جنگی و خطرات و مصائب واقعی جنگ را دستمایه رواج گیج سری و عرضه کالای یاس و شکست طلبی خود، و در واقع دنباله روی عملی از جریانات فوق، یافته اند.

ایران اما عراق و افغانستان نیست. بازیگر صحنه سیاست ایران فقط جمهوری اسلامی و دار و دسته هایش و یا اپوزیسیون بورژوایی و "اتحاد شمال" چی ها و چلبی هایش نیستند. در ایران یک قطب اجتماعی بسیار قدرتمند چپ، رادیکال و سکولار حضور دارد که هم مقابل جمهوری اسلامی، هم جنگ و تروریسم دولتی و رژیم چنج نوع آمریکائی، و هم انواع و اقسام اپوزیسیون راست رژیم ایستاده است. قطب انسانیت. قطب آزادیخواهی و برابری طلبی. قطب کمونیسم کارگری. کارگران، زنان و معلمان و دانشجویان.

با بالا گرفتن تهدید جنگی و تبلیغات جنگی جامعه یکباره دارالمجانین نمی شود، بلکه مبارزه طبقاتی سابقا جاری در اشکال حاد و قطبی تر بروز می یابد. این دقیقا توضیح دهنده این راست روی های سراسیمه و هیستریک فوق الذکر است. با کمی دقت میتوان فهمید این حضرات در واقع در مقابل جنگ یا خطر جنگ و مصائب واقعی آن موضع نمی گیرند، بلکه مواضع شکست خورده و به هیچ جا نرسیده قبلی خود را بهانه خطر جنگ و مقابله با مصائب آن دوباره عرضه میکنند. و این بار بی پرده تر حرف دلشان را میزنند. بهمان میزان هم جامعه از لحاظ سیاسی قطبی تر میشود و انتخاب بین چپ و راست که در سالهای اخیر به نفع چپ در جریان بوده است قطعی تر صورت میگیرد.

در مقابل این راست روی ها، به نمایندگی قطب چپ جامعه، کارگران، زنان و جوانان و همه نیروهای انقلابی و آزادیخواه، حزب کمونیست کارگری اعلام میکند که علیه همه این پروژه های راست محکم ایستاده است. حزب با اتکاء به نیروی طبقه کارگر و مردم آزاده اجازه نمی دهد که به بهانه جنگ مصیبت جمهوری اسلامی ادامه یابد و یا مصیبت دیگری را بعنوان راه حل به مردم تحمیل کنند. همچنانکه در قطعنامه کنگره ششم حزب اعلام کردیم راه مقابله با این جنگ و یا فضای جنگی اساسا پیشروی جنبش انقلابی و سرنگونی طلبانه مردم، به زیر کشیدن جمهوری اسلامی و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی است. این قطعنامه بطور مشخص موضع و وظایف جنبش و حزب ما، چه در داخل و چه خارج را برای جلوگیری از جنگ و در صورت وقوع برای تخفیف مصائب و قطع فوری آنرا بر شمرده است. ما با تلاش با گردآوردن وسیع ترین نیروی اجتماعی و بین المللی حول جهت گیری این قطعنامه اعلام میکنیم که با همه "راه حل" ها و موعظه هایی که به بقاء جمهوری اسلامی و تعدیل آن نظر دارد، همه "راه حل" هایی که ناظر بر حل و فصل قدرت سیاسی از بالای سر مردم است، با همه تشبثات ناسیونالیستی، چه عظمت طلبانه و چه قومی، با همه گیج سری ها و ناپیگیری ها قاطعانه مقابله خواهیم کرد. جواب مسابقه در راست روی را فقط میتوان با یک جنبش عظیم و گسترده چپ و انقلابی علیه جنگ و علیه جمهوری اسلامی و برای آزادی و برابری و سوسیالیسم داد.

حزب کمونیست کارگری یک باردیگر اعلام میدارد که راه حل کارگران و مردم آزادیخواه در ایران و در سطح جهان برای جلوگیری از وقوع جنگ و برای مقابله باعواقب وخیم و ختم آن به نفع جبهه آزادی وبرابری، تشدید و تقویت جنبشهای اعتراضی و سرنگونی جمهوری اسلامی به قدرت انقلاب مردم است.

نه جنگ، نه جمهوری اسلامی، زنده باد جمهوری سوسیالیستی!

حزب کمونیست کارگری ایران- ۱۷ آبان ۱۳۸۶، ۸ نوامبر ۲۰۰۷