Friday, November 30, 2007

تئوري جنگ و جايگاه جنبشهاي انقلابي در مقابله با جنگ

بررسي سياست و جايگاه اپوزيسيون رژيم اسلامي در قبال جنگ احتمالي ايران و آمريکا
بخش دوم و پایانی
محمد آسنگران

جايگاه جبهه سوم
در قسمت اول اين نوشته به دلايل و دورنماي جدال ميليتاريسم آمريکا و جمهوري اسلامي به عنوان نمايندگان دو قطب تروريسم اسلام سياسي و تروريسم دولتي پرداختم. در اين قسمت به جايگاه جبهه سوم، اهميت آن و نقش جريانات سياسي و موضعگيريهاي آنها خواهم پرداخت.
از ابتداي تبليغات جنگي دولت آمريکا و جمهوري اسلامي، مخالفين جنگ در طيفهاي مختلف با سياستهاي متفاوتي اما پراکنده و کم تاثير فعاليتشان را آغاز کردند. ما در اوايل سال ۲۰۰۶ براي سمت و سو دادن به مخالفين هر دو قطب جنگ و تعرضي سياسي به مدافعين اين يا آن قطب تروريستي، طي يک اطلاعيه و بيانيه اهداف و سياستهاي جبهه سوم، جبهه مردم آزاديخواه دنيا و جبهه جنبشهاي انقلابي و اجتماعي در ايران را عليه دو قطب تروريستي و جنگ طلب اعلام کرديم و صدها شخصيت و جريان بيانيه مذکور را امضا کردند. اما با فروکش کردن فضاي جنگي جبهه ضد جنگ در جهان کم تحرک شد، در هر حال تلاش و توجه اساسي ما به مردم ايران براي مقابله با رژيم اسلامي و تقويت جنبش سرنگوني در ايران بود. زيرا يک جبهه قوي و موثر در مقابل جنگ تقويت همين جنبش در ايران عليه جمهوري اسلامي بود و هست. بخشي از جبهه سوم که موثرترين بخش آن هم هست در ايران با اتکا به مطالبات خود در مقابل رژيم اسلامي جلو آمد. با پيشرفت و راديکال تر شدن جنبشهاي اجتماعي بيش از هميشه طرفداران دو قطب اسلام سياسي و ميليتاريسم آمريکا تحت فشار قرار گرفتند و منزوي شدند.

بنا بر اين با نگاهي به مواضع جريانات سياسي تحولات قابل توجهي را ميبينيم. طيف ناسيوناليستهاي پرو غرب که بعد از اشغال عراق ميگفتند نوبت ايران است به شکل وسيعي به حاشيه رانده شدند. فضاي فرهنگي مردم عاصي از رژيم اسلامي که بخشأ اميد به حمله آمريکا عليه جمهوري اسلامي بسته بودند کاملأ تغيير کرد و اکنون کمتر کسي درايران پيدا ميشود که توهمي به پيامدهاي مخرب جنگ داشته باشد و يا از فرط نا اميدي اميد به حمله آمريکا دوخته باشد. اين تغييرات سياسي و فرهنگي در جامعه بسيار عميق و با نقد راديکال طرفين جدال پيش رفته است. اين تحول بسيار مهم دو دليل داشت اول اينکه مردم پيامدهاي جنگ آمريکا را در عراق ديدند و دوم اينکه مردم اعتماد و اتکا به قدرت مبارزات خود وجنبشهاي انقلابي پيدا کردند. اميد به پيروزي در مقابل جمهوري اسلامي در ميان مردم احيا گرديد.

اکنون مردم بيش از هميشه به قدرت خود اميدوار هستند که بتوانند با گسترش مبارزاتشان از شر اين رژيم خلاص شوند و در عين حال مانع بروز جنگ شوند. اين مهمترين فاکتوري است که به نسبت سالهاي قبل و حتي به نسبت يک سال قبل هم به طور برجسته اي قابل مشاهده است. اگر مردم مستاصل بودند طبعأ اميد به يک نيروي ديگر براي سرنگوني رژيم اسلامي بيشتر رواج ميافت و اين زمينه اي براي رشد جريانات مخرب و راست درجامعه ميشد. همچنانکه در عراق و افغانستان با مردمي نا اميد به قدرت خود و مستاصل روبرو بوديم. جنگ طلبان با اتکا به عدم حضور احزاب راديکال و سوسياليستي و نبودن مردم در صحنه سياست، توانستند جامعه را به ميدان تاخت و تاز گروهاي اسلامي و ناسيوناليستي تبديل کنند. خوشبختانه در ايران چنين نيست و همين فاکتور با هدف سرنگوني رژيم اسلامي و مقابله با سياستهاي ميليتاريستي آمريکا و متحدينش، مانع جدي در مقابل نيروهاي ضد جامعه و مانع اصلي بروز جنگ بوده است.

فاکتور مردم و جايگاه جنبشهاي انقلابي مردم در ايران مهمترين مولفه اي است که جريانات راست ميخواهند آنرا به شکست بکشانند و جريانات غير انقلابي نميتوانند دلخوشي از آن داشته باشند. به همين دليل آنرا نميبينند و يا نميخواهند ببينند. حزب کمونيست کارگري با اعلام جبهه سوم فضاي سياسي و نقدي راديکال را در ابعادي وسيع در خارج و داخل ايران به فرهنگ سياسي بخش قابل توجهي از مردم تبديل کرد. در عين حال جريانات سياسي متمايل به اين دو قطب و يا مايوس و بي افق را تحت فشار قرار داد. تحولاتي که اکنون در مواضع سياسي جريانات اپوزيسيون ميبينم شاهد اين مدعا است.

کم نبودند جرياناتي که قبلأ فقط با يک طرف جنگ مخالفت ميکردند. کم نبودند جرياناتي که در مقابل يک قطب و امتياز به قطب ديگر سياستشان را توجيه ميکردند. کم نبودند جرياناتي که حسن نصرلله را چگواراي لبنان فرض ميکردند. و کم نبودند جرياناتي که دولت آمريکا و حکام نژادپرست اسرائيل را حامل و حامي دمکراسي ميپنداشتند. کم نبودند کساني که بوش را مخالف تروريسم اسلامي معرفي ميکردند. اما بحث و نقد ما که با اعلام جبهه سوم به شکل وسيعي به گوش جامعه رسيد فضاي ديگري ايجاد کرد. تعدادي که تا ديروز فقط عليه يکي از دو قطب اين جدال بودند ناچار شدند يواشکي سياست قبلي را تغيير دهند و خود را در مقابل هر دو قطب نشان دهند. جريانات قومپرست تحت فشار و افشاگري ما قرار گرفتند و تا حدود زيادي سر درلاک خود بردند و منتظر جنجالهاي بعدي شدند.

اوايل سال ۲۰۰۶ هنگاميکه بيانيه جبهه سوم را به اطلاع عموم رسانديم کساني حتي از ميان چپ در حال تعريف و تمجيد و نقش "نجات" دهنده حزب الله لبنان بودند. اما اکنون راست ترين جريانات پرو آمريکايي هم جرئت نميکنند بگويند طرفدار جنگ و حمله آمريکا به ايران هستند. حتي رضا پهلوي و سازمانهاي قومپرست هم اگر چه تمامأ چشم اميد به آمريکا دارند اما هر کدام به دليلي در ظاهر هم شده در مخالفت با جنگ حرف ميزنند. جريانات "چپ" طرفدار اسلام ميليتانت و کساني که مرعوب حزب الله لبنان شده بودند و از حقوق مساوي رژيم اسلامي براي داشتن بمب اتم حرف ميزدند و همه کساني که فکر ميکردند جمهوري اسلامي "ناچار است از خود دفاع کند و آمريکا را بايد محکوم کرد"، اکنون همگي پذيرفته اند که اين جنگ دو طرف دارد و مخالف دو طرف جنگ شده اند.!؟ ما اين پيشروي را نشانه درستي سياست خود و قدرت استدلال و نقش بالنده جنبش سوسياليستي و هژموني سياستي راديکال و انساني ميدانيم که از ابتدا مدافع آن بوده ايم. و اکنون هم با ادامه همان سياست در عين حال تلاش ميکنيم گرايشات مايوس و مرعوب فضاي جنگي را بيش از اين بيدار کنيم.

اطلاعيه تشکيل جبهه سوم و بيانيه آن در اوايل سال ۲۰۰۶ تشديد تعرض جدي سياسي ما در اين جدال به گرايشات ديگر بود. در نتيجه بسياري از جريانات چپ و راست اپوزيسيون موضع سياسي خود را در مورد جنگ و محاصره اقتصادي دستکاري و تغيير دادند. عليرغم استثناهايي مثل داريوش همايون که با دغدغه تماميت ارضي گفته است با شروع جنگ درکنار احمدي نژاد قرار ميگيرد، و عليرغم سرسختي جريانات دوم خردادي که هميشه دغدغه دفاع از رژيم اسلامي را داشته اند، در مجموع بخش زيادي از اپوزيسيون به سمتي حرکت کرده است که قرباني اهداف جنگي اين يا آن قطب تروريستي نشوند. براي صحت اين ادعا به مواضع سالهاي قبل و امروزجريانات چپ و راست اپوزيسيون نگاه کنيد. اکثر آنها نميتوانند و يا نميخواهند از همان موضع قبلي خود دفاع کنند. به همين دليل هم ناچار شده اند که مواضع سياسيشان را دستکاري کنند.
اين تغييرات ابتدا در جامعه اتفاق افتاد بعدأ ما شاهد انعکاسش در اپوزيسيون بوديم. هنگاميکه جنبشهاي راديکال و اعتراضي همانند جنبش کارگري، جنبش برابري طلبانه زنان، جنبش خلاصي فرهنگي جوانان و تحرکات قابل توجه دردانشگاها و ... با شعارهاي چپ و سوسياليستي فضاي جامعه را تحت تاثير خود قرار دادند، اپوزيسيون راست پروغرب، حاشيه اي وبه عقب رانده شد. هنگاميکه اين جنبشها با شفافيت و راديکاليسم بيشتري پا به ميدان گذاشتند گرايشات راست دوم خردادي تحت فشار قرار گرفتند و ناچارأ براي حفظ ظاهر هم شده تلاش کردند فاصله خود را از رژيم نشان دهند.

در نتيجه اين تحولات جريانات بينابيني در مقابل فضاي جنگي و جنگ احتمالي ترمينولوژيهايي تحت عنوان صداي سوم، نيروي سوم، سياست سوم و از همه "جالب تر"، "موزائيک سوم" را استفاده کردند. همه اينها را گفتند که اسم جبهه سوم و قطب سوم را نياورند. اما مهم اين بود با هر لکنت زباني که در سنتشان بود وهست، درمقابل جدال اين دو قطب پذيرفتند سرنوشت جامعه را فقط اين دو قطب رقم نميزنند. پذيرفتند قطب سومي هم هست. نکته قابل توجه ديگر اين است که قبلأ بسياري از جريانات و شخصيتهاي سياسي در مورد تحريم اقتصادي که ما آنرا "سلاح کشتار جمعي" ناميديم، يا موضع نميگرفتند و يا آنرا بقول خودشان براي ممانعت از جنگ ترجيح ميدادند. اين موضع هم مورد نقد و تعرض کمونيستهاي کارگري قرار گرفت و اکنون بجزجريانات سلطنت طلب و فرقه رجوي کسي به خودش اجازه نميدهد چنين موضعي را تکرار کند. با اين حال ما هنوز با دو جنبش ارتجاعي و راست ملي اسلامي و پروغرب بايد جدالمان را همچنان ادامه بدهيم و براي شکست آنها نبايد به اين حد از پيشروي قانع شويم.

جنبش ملي اسلامي و راست پروغرب
با توجه به تحولات مذکور هنوز ما با دو جنبش راست و مخرب روبرو هستيم که نيروها و جريانات برآمده ازاين دو جنبش ميتوانند به عنوان جريانات مدافع اين يا آن قطب جنگ طلب نقش بازي کنند. جنبش ملي اسلامي و جنبش آريايي پرستان و راست پروغرب اگر چه عقب نشيني هايي به آنها تحميل شده است، اما آشکار و پنهان هنوز در کنار يکي از اين دو قطب تروريستي قرار دارند. از ميان اين دو جنبش تکليف جريانات پرو غرب روشنتر و سر راست تر است. اينها با هر تعبيري که از سياست و قدرت داشته باشند تمام اميدشان به آمريکا است. بارها شاهد اين بوده ايم که هر آن تبليغات جنگي گرم ميشود آنها پيامهايشان رو به مردم شدت ميگيرد و پيروزي خود را نزديک ميبينند. استثنا در ميان اينها داريوش همايون و حزب مشروطه است که به عنوان ايدئولوگ بورژوازي دورانديش، فکر ميکنند امروز احمدي نژاد بهتر از هر کسي "تماميت ارضي" و "مرز پرگهر" را نگه ميدارد. اما نبايد شک کرد همين داريوش همايون ميداند که جريانات سلطنت طلب و مشروطه خواه بدون قرار گرفتن در کنارآمريکا هيچ جايگاه جديي در سياست ايران نخواهند داشت. اما سياستهاي اينها و جريانات مشابه با بزرگ نمايي جريانات حاشيه اي قومپرست و تحت لواي مقابله با "تجزيه طلبي" هيزم شعله ور شدن جنگ قومي را فراهم ميکنند. زيرا جريانات قومپرست در مقابل اين سينه چاکان تمايت ارضي راحت ترميتوانند به نفرت قومي دامن بزنند.

دوم خرداديها و يا همان بخش از جنبش ملي اسلامي که از قدرت رانده شده اند، فعلأ و تا هنگاميکه پيروزي آمريکا قطعيت نداشته باشد، سنتأ در کنار رژيم اسلامي قرار ميگيرند. شکست آمريکا در عراق فعلأ گرايش اينها به طرف آمريکا را دچار شک و ترديد کرده است. اما در اين نبايد شک کرد هنگاميکه نشانه هاي پيروزي آمريکا بر جمهوري اسلامي از دور نمايان شود خيلي از جريانات دوم خردادي و کلأ جناح پرو آمريکايي داخل و حاشيه حکومت اسلامي قبله خود را از جماران به سمت واشنگتن تغيير خواهند داد. آمريکا ميداند در حاکميت و حاشيه حکومت اسلامي درايران هميشه جناحهاي پرو آمريکايي و به اميد مصالحه با آمريکا حضور داشته اند. اتفاقأ آمريکا بر روي اينها حساب باز کرده است.

از جمله اين جريانات، جمهوريخواهان ملي و لائيک، جبهه ملي چيها، نهضت آزادي و حتي حزب توده، اکثريت، ابراهيم يزدي، سحابي و شيرين عبادي و ... تا هنگامي زير چتر "دمکراسي و انتخابات آزاد" براي راه يافتن در حاکميت جمهوري اسلامي ميمانند که تقابل آمريکا و پيروزيش بر جناح "انحصار طلب" جمهوري اسلامي را دور دست ببينند. واضح است اينها فعلأ ميان دو گزينه جنگ احتمالي ايران و آمريکا و مصالحه با جناح حاکم و "انحصار طلب"، اين دومي را ترجيح ميدهند. علاقه مند هستند جناح انحصارطلب حکومت، سر عقل بيايد و سهمي از قدرت را براي آنها قائل شود. اگر اين هدف قابل حصول نشود آنها همانند محسن سازگارا، علي افشاري، مهرانگيز کار و اکبر گنجي و... براحتي از زير عباي آخوندهاي در قدرت خارج ميشوند و در دفاتر تبليغ دمکراسي آمريکايي استخدام خواهند شد. سياست "دمکراسي و انتخابات آزاد" و پز "صلح طلبانه" در مقابل احتمال جنگ را که از پارسال حجاريان، شيرين عبادي، حسن روحاني و بقيه اين دارو دسته پرچم آنرا در دست گرفته اند را در اين چهار چوب بايد ديد.

اينها براي رسيدن به استراتژي سياسي خود علاقه مند هستند جمهوري اسلامي اصلاح شده را به جناح رقيب تحميل کنند و به آمريکا هم توصيه ميکنند براي تحولات مورد نظرش اينها را ياري دهد. اعلام "شوراي ملي صلح" شيرين عبادي و هشدارهاي رفسنجاني و خاتمي و... به احمدي نژاد که باب مذاکره مستقيم را با آمريکا باز کند، در راستاي اين سياست و اين استراتژي است. تمام تلاش اين طيف اين است که هم رژيم اسلامي را حفظ کنند و هم در دوستي با آمريکا را باز کنند. سحابي و داريوش همايون از جانب ملي مذهبيها و حزب مشروطه يک سياست را اعلام کرده اند. آنها گفته اند مشکلشان تماميت ارضي است نه مردم ايران و مصائب جنگ. دوم خرداديها احتمال جنگ را به وسليه اي براي کسب امتياز از جناح رقيب تبديل کرده اند و داريوش همايون هم همين بده بستان را با نيروهاي مورد نظرش را تعقيب ميکند.

در ميان جريانات ملي اسلامي، سازمان مجاهدين خلق اگر چه گروه خونش با دوم خرداديهاي حکومتي يکي است، اما ايدئولوژي و استراتژي آنها بيش از حزب توده و جمهوريخواهان و نهضت آزادي و تحکيم وحدتيها به خميني و مطهري و خلخالي و طالقاني و ديگر آخوندهاي کپک زده و جاني نزديک است. با اين حال به دليل تاريخ جنگ قدرتي که ميان اين سازمان و آخوندهاي "انحصار طلب" رخ داده است، اکنون تمام هم و غمش اين است که آمريکا قانع شود آنها را بکار بگيرد. مجاهدين خلق تا ديروز به اميد صدام حسين نشسته بود و اکنون تنها اميدش اين است که آمريکا به عنوان مزدوراني که کارهاي کثيف تر از سازمانهاي جاسوسي انجام ميدهند به کار گرفته شوند. اين جمله آخر را يکي از مقامات دولتي آمريکا در تلويزيون آلمان با همين صراحت گفته است.

جريانات قومپرست

جريانات قومپرست که در يک سال گذشته با ترتيب دادن جلساتي در مراکز "صدور دمکراسي" در آمريکا و کنگره هاي بي رونق "مليتهاي ايراني" و پيامهاي فدايت شوم به مقامات آمريکايي، تلاش کرده اند که آمريکا آنها را جدي تلقي کند. تجمعات اينها تحت عنوان "کنگره ميلتها" در لندن و پاريس و... تلاشي بود که بتوانند کالاي خود را به آمريکا بفروشند. اما تا کنون آمريکا عليرغم کمک مالي به آنها اين دارو دسته ها را جرياني جدي به حساب نياورده است.

واقعيت اين است که انجمنها و گروهاي دست سازي مثل "سازمان زحمتکشان"، "الاحواز"، انجمن آذريها" و انجمنهاي بلوچ و ترکمن و ... بي ريشه تر و آبروباخته تر از آن هستند که در جامعه کسي آنها را جرياني سياسي و جدي به حساب آورد. اما با اين حال نبايد نقش مخرب اين جريانات قومپرست و ضد جامعه را ناديده گرفت. آمريکا با در اختيار قرار دادن پول و اسلحه و کمک به اين جريانات تلاش ميکند نهايت استفاده ابزاري از آنها را بکند.

سياست آمريکا در قبال اين جريانات همان سياستي است که در قبال پ.ک.ک و پژاک بکار گرفته است. تنها تفاوت اين است که ترکيه متحد آمريکا و جمهوري اسلامي رقيب آن است. اما استفاده ابزاري آمريکا از اين جريانات تا هنگامي ادامه خواهد داشت که منافع درازمدت خود را از جانب جريانات اصلي بورژوايي قابل تامين بداند. اين دارو دسته قومپرست خواب تحولاتي شبيه به عراق را ميبينند. اما نه ايران عراق است و نه سازمانهاي سياسي جدي اپوزيسيون جمهوري اسلامي شباهتي به اپوزيسيون صدام حسين دارند. به نظر من خطر اينها و سازمان مجاهدين خلق براي جامعه ايران نه به عنوان جرياناتي که گويا در فرداي ايران جايگاهي پيدا ميکنند، بلکه به عنوان جريانات کانگستر و اسلحه به دست ميتوانند و ظرفيت اين را دارند که در خدمت هر قدرتي قرار گيرند و به گروههاي مخل و بر هم زننده امنيت مردم تبديل شوند. به همين دليل بايد بيش از اين افشا و طرد شوند. جامعه بايد در مقابل اين دارو دسته هاي ضد جامعه و مخرب به حال مردم مصونيت پيدا کند. اينها جرياناتي هستند که فقط در يک سناريوي سياه ميتوانند نقش ايفا کنند. اما همين هشدار ما و جلب توجه جامعه به نقش ضد انساني اين پديده ها باعث شده است جرياناتي غير سياسي و نا اميد که متاسفانه خود را هم چپ ميدانند آنرا بهانه راست روي خود قرار دهند.

داستان سناريوي سياه و راست روي "حزب اتحاد وحکمتيست"

منصور حکمت در سال ۱۹۹۵ با تحليلي که از اوضاع جهاني و جامعه ايران داشت خطر بروز يک سناريوي سياه را در ايران محتمل ميدانست و به اپوزيسيون هشدار لازم را داد که با هشياري مانع جرياناتي بشوند که ميخواهند عليه منافع عمومي جامعه عمل کنند. اجازه بدهيد از زبان خودش بشنويم که براي مقابله با سناريوي سياه چه راه حلي را در مقابل حزب و جامعه قرار داد، تا بعدأ جواب کساني را بدهيم که آن تحليل ۱۲ سال قبل را بهانه راست روي امروز خود کرده اند.
منصور حکمت در مورد سناريوي سياه و راه مقابله با آن چنين ميگويد:
"ميان آنچه يک سناريوى سياه ناميده ايم با يک تلاطم انقلابى يک دنيا تفاوت هست. بحث سناريوى سياه صرفا بر سر وقوع درگيرى و کشمکش خونين نيست. تصوير ارتشى که روى مردم شليک ميکند و مردمى که فرياد ميزنند "توپ تانک مسلسل ديگر اثر ندارد" تصويرى از يک سناريوى سياه نيست. اين تصويرى از يک انقلاب است. در انقلاب مردمى هم خون ريخته ميشود. اما مشخصه سناريوى سياه عنصر استيصال در جامعه است. ناتوانى جامعه در درک اينکه اين وضعيت چرا پيش آمده، تا کى ادامه پيدا ميکند، چگونه ختم ميشود. انقلاب صحنه کشمکش است. کشمکشى، گاه بسيار خونين، که از نظر خود توده مردم براى بهبود اوضاع اجتماعى ضرورى شده است. هيچ سير تحول تاريخى بى مشقت پيش نرفته است. اما من سناريوى سياه را به وضعيتى اطلاق ميکنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخريب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف ميل و اراده مردم و در متن عجز و استيصال عمومى است."
"روش و نسخه ما براى يک سناريوى سفيد، سازماندهى انقلاب عليه جمهورى اسلامى به رهبرى طبقه کارگر در ايران است. حکومت کارگرى جامع ترين و کامل ترين نمونه آن رژيم سياسى مدرن و سکولار و آزادى است که از آن سخن ميگوئيم. حکومتى که با تضمين آزادى و برابرى همه و با گشودن صحنه براى دخالت وسيع و مستقيم مردم در سرنوشت خويش، کليه جريانات ارتجاعى را منزوى و خنثى خواهد کرد. فراخوان اول ما به مردم کارگر و زحمتکش و هرکس که آزادى و برابرى کلمات مقدسى را برايش تشکيل ميدهند، پيوستن به حزب و مبارزه مشترک همراه حزب عليه رژيم اسلامى و همه دورنماهاى تاريکى است که ارتجاع بورژوايى جلوى ميليونها انسان در ايران قرار داده است."

همچنانکه ديديم منصور حکمت اگر چه ۱۲ سال قبل به دليل "عنصر استيصال در جامعه" و عدم تحرک جنبشهاي اجتماعي، و عدم وجود يک جنبش سرنگوني طلبانه و راديکال و به دليل تحولاتي که در دنيا به دنبال شکست بلوک شرق و عدم تعادل سياستهاي بورژوازي جهاني ايجاد شده بود، احتمال سناريوي سياه را به عنوان يکي از شق هاي اوضاع سياسي آن زمان ميبيند، اما براي جلوگيري از چنين سناريويي راه حلي کاملأ انقلابي و راديکال قرار ميدهد. اتکايش به طبقه کارگر و مردم است. راه حلي سوسياليستي را در مقابل جامعه ميگذارد.

با اين وجود بعد از ۱۲ سال که از آنزمان ميگذرد، دوستان سابق ما در "حزب اتحاد و حکمتيست" با همان تصوير و تحليل، دنياي امروز را بررسي ميکنند. اگر چه اينها در دنياي واقعي جايگاه و پايگاهي در سياست ايران اشغال نميکنند اما به دليل پيشينه تاريخي که دارند و به دليل اسمي که با خود يدک ميکشند بايد به آنها پرداخت. اينها بعد ازگذشت ۱۲ سال فکر ميکنند اوضاع دنيا و جامعه ايران فريز شده و اوضاع سياسي همان است که قبلأ بود. فکر ميکنند اگر خودشان دنده عقب گرفته اند جامعه و جريانات کمونيست هم همين بلا بر سرشان آمده است. فکر ميکنند اگر خودشان به جنبشهاي اجتماعي و راه حل سوسياليستي نا اميد شده اند، همه دنيا هم به اين مرض مبتلا شده است. اما واقعيتهاي اجتماعي و تحولات سياسي همگي خلاف اين سرگيجه و خواب آ لودگي آنها را نشان ميدهد.

اولأ از آن تاريخ تا کنون اتفاقات زيادي افتاده است. تحولات زيادي در دنيا و جامعه ايران و جايگاه نيروهاي سياسي و مبارزه طبقاتي بوجود آمده است. متاسفانه براي نشان دادن حقايق و در مقابل سياست انکار و شکست طلبي اينها، بايد بديهياتي را چند باره تکرار کنيم که قبلأ فکر ميکرديم براي همه قابل قبول و بديهي است. اما با ديدن مواضع شکست طلبانه اينها معلوم است که چنين نيست و ما ناچاريم يک قدم به عقب برگرديم و اين تحولات را يک بار ديگر جلوي چشم همگان بگذاريم. براي نشان دادن تحولات مهمي که در همين مدت اتفاق افتاده است اجازه بدهيد نگاهي به گذشته داشته باشيم. تصوير کوتاهي از آن زمان را ياد آوري کنيم و با شرايط کنوني مقايسه کنيم.
آن هنگام دوران اوج سرمستي بورژوازي راست و دمکراسي غربي بود. شکست سرمايه داري دولتي بلوک شرق را به اسم شکست سوسياليسم به دنيا قبولانده بودند. احزاب چپ و کمونيست با هر تعبيري که از سوسياليسم داشتند، يکي پس از ديگري اسم خود را تغيير دادند. اهداف خود را نه سوسياليسم و کمونيسم بلکه دمکراسي و حقوق بشري و حقوق مدني و حقوق ملي و حقوق مذهبي و ... تعريف کردند. آن هنگام اگر کسي ميگفت کمونيستم خيليها فکر ميکردند که احتمالأ عقلش پاره سنگ بر ميدارد. پايان تاريخ را اعلام کردند گفتند دنيا همين است که ميبينيد. کمونيسم شکست خورد و بازار آزاد و دمکراسي اوج تمدن و نهايت پيشرفت بشر است.!؟ گفتند راه ديگري نيست. بورژوازي راست جهاني به رهبري حاکمان آمريکا و اروپا جشن پيروزي گرفتند. پايين کشيدن مجسمه لنين را پايان دوران ديکتاتوري و حاکميت دمکراسي و بازار آزاد اعلام کردند و هزاران تعبير و تفسير ديگر در همين کانتکست به خورد جامعه بشري داده شد.

در ايران آن زمان مردم ناراضي بعد از جنگ ۸ ساله ايران و عراق تازه نفسي کشيده بودند و زبان به اعتراض اجتماعي گشوده بودند. اما رهبري و نيروي جلودار اين اعتراضات عمدتأ بخشهايي از خود رژيم و ناراضيان رانده شده از حکومت بودند. آن هنگام شورش مشهد و قزوين و تهران و... در همين چهار چوب توضيح داده ميشد. ميگفتند کوچک شدن فلان استان و يا مرکز استان نشدن فلان شهر و يا تقلب در انتخاب فلان نماينده و... جرقه اين تحرکات شده است. "سني گري" در مقابل حاکمان جمهوري اسلامي به عنوان "شيعه هاي ظالم" خود را مظلوم و حق طلب معرفي ميکرد. مليگرايي و ناسيوناليسم اوج گرفته بود و خيليها فکر ميکردند در مقابل سنتهاي اسلامي بايد سنتهاي ناسيوناليستي و ملي را تقويت کنند. گفتند دوران پسا جنگ سرد دوران حاکميت دمکراسي و بازار آزاد با موزائيک مذاهب و اقوام و مليت است. همان دوره بود که حاج سيد جوادي يادش افتاد که قزويني است و با اين هويت خودش را معرفي ميکرد.

يک قدم بعدتر جنبش دوم خرداد خلق شد و خاتمي آخوند "ليبرال" لقب گرفت. اسلام خوش خيم در مقابل اسلام بدخيم آلترناتيو بخش زيادي از اپوزيسيون پرو جمهوري اسلامي شد. بخشي از چپهاي "خيلي کارگري" عکس مصدق را در جيب مردم ديدند و گفتند سرود " اي ايران اي مرز پرگهر" به سرود اعتراضات مردم تبديل شده است. چهره ها و قهرمانان ملي اين جنبش يکي پس از ديگري معرفي ميشدند. همان دوره بود که دولتهاي غربي خاتمي را گورباچف ايران معرفي کردند. در همين دوره بود که حجاريان تئوريسين جنبش ملي اسلامي و دوم خردادي، به رهبر فکري بسياري از چپهاي مايوس و کوته بين تبديل شد. "غولهاي فکري" جامعه ايران گنجي و عبدي و شمس الواعضين ومسعود بهنود و عباس معروفي و .... معرفي شدند. "انسان دوستان و قهرمانان ملي و مدافع مردم" اين جنبش، شيرين عبادي و مهر انگيز کار و شهلا شرکت و فائزه رفسنجاني و... مورد تقدير قرار ميگرفتند. کرباسچي شهردار تهران به عنوان شهردار نمونه معروفيت جهاني برايش تراشيدند. از اين نمونه ها ميتوان بسيار بيشتر گفت.
اما حزب کمونيست کارگري تنها حزب روشن بين و خلاف جريان در ميان اپوزيسيون بود که مرعوب اين دوره گذرا نشد. در مقابل آن ايستاد. پرچم مارکسيسم را بر افراشت و به آينده اميدوار بود و اوضاع امروز را پيش بيني کرد. براي مثال کنفرانس برلين و سياست کل اپوزيسيون چپ و راست آن دوره را يک بار ديگر مرور کنيد تا اين حقايق را بهتر متوجه بشويد. قدم بعد هم هنگاميکه شيرين عبادي را زير نور افکن رسانه هاي جهان قرار دادند کل اپوزيسيون به استثناي حزب کمونيست کارگري به استقبال و تعريف و تمجيد از اين چهره مدافع خاتمي و دوم خردادي رفت. حتي چپ ترين جريان در ميان چپهاي سنتي که حزب کمونيست ايران و کومله باشد آن هنگام،هم در جريان انتخابات شوراهاي اسلامي در کردستان، هم در جريان کنفرانس برلين و اتفاقات شبيه به اين گيج شد. کادر رهبري آنها در مقابل شيرين عبادي زانو زد. فکر نميکنم اکنون بهرام رحماني از رهبري اين حزب دوست داشته باشد تبريکاتش به شيرين عبادي را به يادش بياوريم. و يا گزارش چاپ شده در ارگان اين حزب در مورد کنفرانس برلين که ما را با مجاهدين مقايسه کرده بود و از نقض آزادي بيان دوم خرداديهاي در آن کنفرانس انتقاد کرده بود، فکر نميکنم اکنون در آرشيو هم آنرا نگهداري کنند. زيرا سير تحولات تاريخي ثابت کرد که سياست آنها راست و سازشکارانه بود و ما حقيقت و انقلابيگري و منافع طبقه کارگر و مردم آزاديخواه را نمايندگي کرديم. راه کارگر در آن کنفرانس سنگ تمام گذاشت و آشکارا و بدون ابهام دوست و نزديک گنجي و اشکوري و...شد و آشکارا عليه کمونيستهاي کارگري ايستاد.
در نتيجه اين تحولات اکنون نه آن شخصيتهاي دوم خردادي محلي از اعراب دارند و نه مردم تصوير رسانه هاي غربي را به آن شکل ۱۲ سال قبل ميپذيرند. اکنون نه جنبش راست پروغرب اعتماد به نفسي برايش مانده و نه ملي اسلاميها ادعاي رهبري مردم را دارند. نه مدعيان دمکراسي آن برو بيا را دارند و نه احزاب چپ تحت فشار اسمشان را تغيير ميدهند. برعکس در غرب مارکس به رسانه ها برگشته است و در ايران شبح لنين جنبش ملي اسلامي و بورژوازي "ليبرال" را همراه سران حکومت به يک اندازه نگران کرده است.

فکر کنم اين تصوير کوتاه براي نشان دادن تحولات مورد نظر کافي باشد. زيرا اکنون همه احزاب و جريانات اوضاع جاري را روزانه از رسانه ها ميتوانند ببينند و بشنوند. قهرمانان و رهبران واقعي مردم اکنون نه آن چهرهاي مرتجع ملي اسلامي بلکه کمونيستهاي شناخته شده و رهبران کارگري و جنبشهاي اجتماعي راديکال و انسانگرا هستند.
اما برگرديم به شرايط امروز و بحث جنگ، ما در مقابل احتمال جنگ ميان جمهوري اسلامي و آمريکا يک راه حل را در مقابل جامعه و جنبشهاي اجتماعي قرار داده ايم. سرنگوني جمهوري اسلامي. ما احتمال رشد و تعميق جنبشهاي انقلابي و سرنگوني رژيم اسلامي را بيش از هر احتمال ديگري واقعي و قابل دسترس ميدانيم. ما فکر ميکنم تنها راه ممانعت از جنگ و اگر جنگ هم آغاز شد براي خاتمه دادن به جنگ سرنگوني جمهوري اسلامي است. ما بايد تکليف خودمان را با "بورژوازي خودي" روشن کنيم. سرنگوني اين حاکمان جاني راه واقعبينانه و عملي تري از هر راحل ديگري است.
برخلاف کسي مثل کورش مدرسي ما در اين توهم بسر نميبريم که فکر کنيم راه ممانعت از جنگ اين است که به سربازان آمريکا و فرانسه و... بگوييم "تفنگهايتان را به روي دولتهاي خودتان برگردانيد". همچنين برخلاف توهم و راست روي "حزب اتحاد و حکمتيست" فکر نميکنيم که امضا احزاب و جريانات در زير يک اطلاعيه براي "جلوگيري از جنگ، براي سرنگوني رژيم اسلامي و براي همکاري آنها بعد از سرنگوني راه حل است". اينها را صراحتأ گفته و نوشته اند. تحليل و برداشت من نيست.
اين سياست اگر هم راه حل چنين جرياناتي باشد يک راه حل راست و برخلاف منافع مردم است. کورش مدرسي قبلأ اعلام کرده است که جنبش سرنگوني شکست خورده است. اميدي به جنبشهاي اعتراضي ندارد. بنابر اين طبيعي است که به احزاب و همکاري آنها با هم دخيل ببندد. اين سياست را قبلأ هم تحت عنوان "دولت حجارياني، دولت موقت، منشور سرنگوني و..." گفته بود. اما بحث به اينجا هم ختم نميشود. اين حتي همکاري با احزاب نيست. اين کوتاه آمدن و پشت کردن به سوسياليسم و انقلابيگري است. اين فاصله گرفتن از جنبشهاي اجتماعي راديکال و في الحال در جريان است. اينها گفته اند کسي که فکر کند با به قدرت رسيدن بعد از سرنگوني رژيم اسلامي سوسياليسم برقرار ميکند هيچ وقت به سوسياليسم نميرسد. بنابر اين دعواي ما همچنان بر سر اين است که آنها سوسياليسم را دور دست و غير ممکن ميبينند. منصور حکمت هم ميگويد همان روز اول به قدرت رسيدن بيانيه کمونيستها بايد اعلام سوسياليسم و لغو کار مزدي و همه آزاديهاي بي قيد و شرط و... باشد. آنها سناريوي سياه را در افق ميبينند ما سرنگوني رژيم اسلامي را، آنها بعد از رژيم اسلامي حکومت ائتلافي احزاب را آلترناتيو خود ميدانند، ما حکومت کارگري و سوسياليسم را، آنها همين امروز جنبش سرنگوني را شکست خورده ميدانند، ما تمام تلاش مان اين است که جنبش سرنگوني با سياستي راديکال و انقلابي به پيروزي برسد. بنابر اين اختلاف ما با اينها بر سر اين نيست که احتمال سناريوي سياه وجود دارد يا نه. زيرا اگر اين احتمال هم وجود داشته باشد باز هم جوابش تقويت جنبش سرنگوني و پيروزي سوسياليسم است نه مرعوب شدن و تشکيل جبهه احزاب براي سرنگوني و تشکيل حکومت احزاب موتلفه.*

No comments: