Friday, November 30, 2007

تئوري جنگ و جايگاه جنبشهاي انقلابي در مقابله با جنگ

بررسي سياست و جايگاه اپوزيسيون رژيم اسلامي در قبال جنگ احتمالي ايران و آمريکا
محمد آسنگران

از قديم گفته اند که جنگ ادامه سياست در شکل ديگري است. اين حکم درست همچنان سر جاي خود باقي است. اما همه جريانات سياسي با هر گرايشي، ظاهرأ اين سطح کلي تئوري را قبول دارند. مشکل هنگامي آغاز ميشود که جنگ مشخصي را تجزيه و تحليل و موضع ميگيرند. براي تدقيق اين تئوري بايد اضافه کرد همچنانکه براي نيروهاي درگير در جنگ، جنگ ادامه سياست است، براي کمونيستها و جنبش طبقه کارگر و براي اپوزيسيون راست و چپ رژيم اسلامي هم در پايه اي ترين سطح چنين است. سياست کمونيستها در قبال هر جنگي با تحليل و ارزيابي از ويژه گيها، اهداف، و نيروهاي درگير درجنگ مشخص تعيين ميشود. استراتژي سياسي کمونيستها در شرايط جنگي نميتواند چيزي بجز تعقيب همان استراتژي در شرايط قبل از جنگ باشد.

من در اين نوشته تلاش ميکنم به تئوريها و سياستهايي بپردازم که احتمال جنگ را ميبينند اما در قبال احتمال جنگ جمهوري اسلامي و دولت آمريکا در کنار يکي از آنها قرار ميگيرند و يا با شعار "صلح و دمکراسي و انتخابات آزاد و..." عملأ به جمهوري اسلامي خدمت ميکنند. در اين وسط به تئوري شکست طلبانه اي هم خواهيم پرداخت که با بزرگ نمايي سناريوي سياه اميدي به نقش مردم و جنبشهاي اجتماعي ندارد و چشم اميد به ائتلاف و جبهه احزاب بسته است.

جنگ ويرانگري که دو قطب اسلام سياسي و ميليتاريسم آمريکا و متحدينش در خاورميانه آغاز کرده اند ابعادي بسيار وسيعتر از دامنه تاثيرات اين جنگ در افغانستان و عراق دارد. جنگ اين دو قطب در متن سياستهاي نظم نويني به پيش برده ميشود. بورژوازي آمريکا با سياستها و استراتژي نظم نوين جهاني تلاش ميکند که بعد از پايان جهان دو قطبي شرق و غرب دامنه اقتدار خود را حفظ و گسترش دهد. زيرا با پايان بلوک شرق بورژوازي راست پيروز به رهبري آمريکا، عملأ جايگاه و موقعيت قبلي خودش را از دست داد. بورژوازي آمريکا بعد از جهان دو قطبي ميخواهد قدرقدرتي خود را با عملي کردن سياستهاي نظم نويني به دنيا تحميل کند. ميخواهد سرکرد گي جهان "تک قطبي" را در دست خود داشته باشد. بورژوازي راست پيروز، بعد از شکست بلوک شرق، براي دستيابي و احراز اين موقعيت بايد قطبهاي اقتصادي رقيب را با قدرت نظامي اش متقاعد به قبول زعامت آمريکا کند. زيرا با تحولات عظيمي که در دنيا رخ داده است و سر برآوردن تمرکزهاي اقتصادي و قطبهاي اقتصادي قدرتمند در جهان، بورژوازي آمريکا نميتواند فقط با رقابتهاي اقتصادي موقعيت برتر خود را حفظ کند.

در "فضاي باز" پسا جنگ سرد، قطب تروريسم اسلامي وارد ميدان مناقشه و رقابت با قدرتهاي جهاني شد. فاجعه ١١ سپتامبر آغاز قطعي و جدي کشمکش و جنگ اين دو قطب بود. به همين دليل حمله به افغانستان و عراق و اخيرأ احتمال حمله به ايران را بايد در همين چهار چوب توضيح داد. از اين تاريخ به بعد تا تعيين تکليف اين جدال تمام جنگها و کشمکشهاي خاورميانه و حتي رقابتها و جنگهاي آتي اي که هر دو قطب در تدارک آن هستند را بايد در همين کانتکست ديد. بنابر اين جدال اين دو قطب تا پيروزي يکي و شکست ديگري ادامه دار خواهد بود.

هنگامي که ميگوئيم جنگهاي خاورميانه مستقيمأ و فقط به خاطر نفت و... دراين و آن کشور نيست، اشاره به اين واقعيت داريم که اهداف رقابتهاي اين دو قطب جهاني فراتر از منابع مشخص نفت و گاز و... اين و آن کشور درگير در جنگ است. فاجعه ١١ سپتامبر و قرباني شدن انسانهاي زيادي در ميان رقابتهاي دو قطب تروريستي، اگر چه از نظر قطب تروريسم اسلامي ضربه اي به اقتدار آمريکا محسوب ميشد، اما تکاني جدي در به تحرک افتادن بورژوازي آمريکا براي اجراي سياستهاي نظم نويني ايجاد کرد. اين واقعه مائده اي آسماني براي بورژوازي آمريکا بود. به همين دليل بورژوازي آمريکا توانست صف طويلي از کشورهاي جهان براي لشکر کشي به افغانستان را پشت سر خود بسيج کند. جنگ آشکار و علني دو قطب تروريسم اسلامي و ميليتاريسم آمريکا و متحدينش با عمليات تروريستي نيويورک استارت زده شد و در افغانستان و عراق ادامه و پيامدهاي آنرا ميبينم.

احتمال بروز جنگ در ايران هم تنها حلقه ديگري و البته مهمترين و کليدي ترين حلقه جنگ و رقابت اين دو قطب تروريستي است. خارج از اينکه اين دو قطب در چه مقطعي سازش و يا مذاکره ميکنند ويا در چه مقطعي به جنگ مستقيم باهم ميپردازند. خارج از اينکه در صلح بسر ميبرند يا آشتي، و يا بخشهاي از اين دو جبهه مانند عراق در کنار هم حکومت تشکيل ميدهند و متحد هم ظاهر ميشوند يا مانند جمهوري اسلامي و طالبان و بن لادن با آمريکا و متحدينش عليه همديگر به رقابت ميپردازند، اين جدال جدي و ابعادي جهاني دارد. بر خلاف تصوربعضي از جريانات سياسي حاشيه اي و بيخبر از دنيا در اين جنگ پيروزي و شکست براي هر دو قطب سرنوشت ساز و تعيين کننده است. سرنوشت و تعيين تکليف جنگ اين دو قطب باهم چهره دنيا را تغيير خواهد داد. تبعات سياسي، اقتصادي و جغرافيايي مهمي به دنبال خواهد داشت. تا همين حالا بر بستر اين رقابتها و جنگها نه تنها در سياست که در قوانين و مناسبات دنيا، رابطه مردم و حکومتها، روابط دولتها باهم و رقباي جهاني تغييرات مهمي را شاهد هستيم.

بنا بر اين اگر جنگ احتمالي ايران و آمريکا را در اين چهار چوب ببينيم آن هنگام تاثيرات جايگاه شکست و پيروزي هر کدام را جهاني بايد ديد. شکست جمهوري اسلامي به معني سير رو به افول و شکست اسلام سياسي بطور کلي خواهد بود. همچنانکه شکست ميليتاريسم آمريکا سير افول و شکست بورژوازي آمريکا و تبديل شدنش به قدرتي دست چندم درمقايسه با رقباي جهانيش خواهد بود. اگر شکست هرکدام از آنها اين تبعات را ميتواند داشته باشد، بسيار واضح است که هيچ کدام از اين دو قطب در اين جدال نميخواهند شکست را بپذيرند. مقاومت بوش بعد از شکست درعراق و شکست در انتخابات با رقباي خود در آمريکا و لجاجت خامنه اي و احمدي نژاد و... با توجه به همه مشکلات داخلي و بين المللي که با آن روبرو هستند را در اين بستر بايد ديد. هر دو طرف معني شکست و جايگاه خود بعد از شکست را خوب ميدانند. بر عکس کساني ساده لوح که فکر ميکنند اين رهبران جنگ طلب از روي ديوانگي و ندانم کاري وارد اين کارزار ميشوند، جنگ افروزان و جنگ طلبان بهتر از هر کسي عواقب و تصويرشکست خود را تشخيص ميدهند. منفعتهاي مادي و زميني، آنها را به ادامه اين کشمکش و جدال سوق ميدهد.

علاوه بر طيفهاي مدافع اين يا آن جناح کساني هم هستند که به دنبال "صلح" و يا مصالحه اين دو قطب با هم هستند. بر اساس چنين سياستي تلاش ميکنند که تعادلي در ميان دو طرف جنگ برقرار شود.
اين طيف متوجه اين واقعيت نيستند که اگر چه مصالحه و حفظ تعادلي هم ممکن باشد کاملأ ناپايدار و موقتي خواهد بود. اما آنچه در اين سياست جايگاهي ندارد مردم و نقش نيروهاي مخالف هر دو قطب است. اين درست است که ما تجربه بلوک شرق و غرب را داريم که سالهاي سال تعادلي در ميانشان ايجاد شد و جنگشان را جنگ سرد ناميدند. اما نبايد اين واقعيت را ناديده بگيريم که قدرت و توان بلوک شرق براي تحميل يک معادله نسبتأ پايداردر مقابل بلوک غرب غيرقابل مقايسه با جايگاه سياسي اجتماعي و توان نظامي قطب تروريسم اسلامي بود. آن هنگام هر دو بلوک تعادل رقابتهايشان بر فاکتورهاي جدي و با تاثيرات جهاني متکي بود. جنگ ستارگان و نقش تکنولوژي و قدرت نظامي و بمب اتم و جايگاه اجتماعي ايدئولوژي و آلترناتيوي که هر کدام از آنها نمايندگي ميکردند قابل مقايسه با فاکتورهاي فعلأ موجود قطبهاي فعلي و بويژه قطب اسلام سياسي نيست.

اکنون حتي اگر تعادلي هم برقرار شود بسيار ناپايدار و شکننده است. زيرا ستونهاي تعادل رقابت اين دو قطب تروريستي امروز بسيار نامتناسب و به ضرر اسلام سياسي است. به همين دليل تروريسم اسلامي عمليات انتحاري و تروريسم بين المللي را در پيش گرفته است که بتواند تعادلي را به رقيبش تحميل کند. اما با اين وجود در پس اين کشمکش و جنگ، هر دو قطب به دنبال ايجاد نظم مورد نظر خود در دنيا هستند.

اگر بپذيريم که جدال دولت آمريکا و جمهوري اسلامي در چنين فضايي در جريان است، آن هنگام واضح است که بالا گرفتن و کاهش جدال آنها در مقاطع کوناگون ما را با تحليلهاي متناقض روبرو نخواهد کرد. عدم چنين تبيين و تزهايي که در بالا مختصرأ به آنها پرداختم اپوزيسيون جمهوري اسلامي را هر از چند گاهي با بالا و پايين رفتن جدال اين دو قطب، دچار سرگيجه و تحليلها و تاکتيک هاي متناقض کرده است. علاوه بر اين اکثريت قريب به اتفاق جريانات سياسي اپوزيسيون يک فاکتور مهم و تعيين کننده ديگر که ميتواند به هردو قطب طرفين اين جدال افسار بزند را ناديده ميگيرند و يا جايگاه جديي براي آن قائل نيستند.

در دنيايي که دو قطب تروريستي مورد بحث براي تسلط بر آن در جنگ و جدال بسر ميبرند، قطب سوم و يا جبهه سومي وجود دارد که ميتواند نقشه هاي اين دو قطب را خنثي کند. صداي سومي که مورد بحث من است ميتواند بازي شطرنجي که براي برد و باخت دو طرف اين جدال چيده شده است را بهم بريزد و قاعده بازي را طور ديگري تعريف کند. واقعيت اين است اگر جبهه مردم آزاديخواه در دنيا، جبهه کارگران و مردم ستم ديده و معترض به جمهوري اسلامي در ايران وارد اين تحليل نشوند راهي گريز ناپذير در مقابل اپوزيسيون قرار ميگيرد و ناچارأ مستقيم و غير مستقيم در کنار يکي از اين دو قطب تروريستي قرار خواهند گرفت.
جايگاه جبهه سوم در جهان، نقش جنبشهاي انقلابي و در راس آنها طبقه کارگر در ايران براي ممانعت از جنگ، دليل مخالفت ما کمونيستها با جنگ و تحريم اقتصادي، نقش و جايگاه جريانات سياسي در متن جنبشهاي ملي اسلامي و ناسيوناليسم پرو غرب، وزن و جايگاه جريانات حاشيه اي قومپرست و جايگاه سياسي چپ فرقه اي و سرگردان و... بحثي است که در بخش بعدي به آن خواهم پرداخت.*

No comments: